بایگانی ماهیانه: دسامبر 2011

پنجم دسامبر دو هزار و یازده

این سوال عشق یا رهایی هم همون اندازه مرغ و تخم مرغ قدمت داره. چه به سر آزادی آدم میاد وقتی که میخواد دور و بر یکی باشه که دوسش داره؟ خب آره. از دور و برش بودن هم لذت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

چهارم دسامبر دو هزار و یازده

تو حیاط آتیش روشن کرده بودم مست نشسته بودم خیره به آتیش. بعد دیدم دلم براش چقدر کوچک شده. براش نوشتم اینو. خوشحالم که جرات کردم بنویسم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سوم دسامبر دو هزار و یک

درسته که من اینقدر حرف‌های نامعقول زدم که الان جماعتی از پریود شدن من خوشحال می‌شن و نفس راحت می‌کشن، اما الان حال خوبی ندارم. از صبح افتادم توی تخت و سریال دیدم. هیچ دلیلی هم واسه گریه کردن ندارم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم دسامبر دو هزار و یک بسته هستند

دوم دسامبر دو هزار و یازده

یه وقتایی یه حس نفرت عمیقی نسبت بهش توم می‌جوشه. بعد درجا به خودم میام که حتی ارزش نفرت ورزیدن هم نداره. بعد یادم میاد که من اصلا آدم تنفر نیستم. بعد خنده‌ام می‌گیره. بعد از اینکه اصلا اومده تو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

یکم دسامبر دو هزار و یازده

خب منو هم ببر تو همون عالم انکار. با هم دو تا سگ می‌خریم زندگی می‌کنیم اون‌تو. به روی هم هم نمی‌آریم. خب لااقل بیا امتحانش کنیم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند