بایگانی ماهیانه: آگوست 2011

بیست و سوم آگوست دوهزار و یازده

با نگار- که شش ماه بود ندیده بودمش- راه افتاده ایم سفر جاده‌ای دور اروپا. دیروز پراگ را گشتیم و امروز رسیدیم به وین. یک لحظه‌های سکوتی است پیش آمده که پیش‌بینی‌اش را نکرده بودم ( یا نکرده بودیم). احساس … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و سوم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و یکم آگوست دوهزار و یازده

گفت که یک چیزی در تو هست که غریب است. گفتم بعد از سال‌ها انگار جانم آرام است. خوبم. گفت نه. یک چیزی ترسناک است. گفت دیگر شفاف نیستی. بچه نیستی. حرف نمی‌زنی. صبر می‌کنی. ساکتی. گفت خود ساده‌ات دیگر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و دوم آگوست دو هزار و یازده

فقط ده دقیقه تاریک نبود، داستان یک زندگی بود. تمام داستان زندگی یک زن..

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

بیستم آگوست دو هزار و یازده

Reunion

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

نوزدهم آگوست دوهزار و یازده

نمی‌دانم چه می‌خواهم. آما می‌دانم چه نمی‌خواهم و بلد شدم به خودم پاسخ نه بدهم در مورد آن نخواسته‌ها.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزدهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

هجدهم آگوست دو هزار و یازده

در مستی کنار رودخانه، یک تصویر خوب ساختم. یک جفت دست‌های قفل‌شده به هم در سکوت با پس زمینه شن. فریم هم روی دست‌هاست. یکی‌شان پر از دستبند‌های رنگی و یکی‌شان با یک نقش شکسته تیز ماندگار.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

هفدهم آگوست دو هزار و یازده

چه معنی دارد وقت‌هایی که من پراگ نیستم، این صاحب‌خانه‌هایم بروند توی اتاق من! نه تنها کامپیوتر و کتابخانه‌شان را گذاشتند توی اتاقم، بلکه لباس‌هایشان را هم پهن می‌کنند آن تو خشک شود. انگار نه انگار که این اتاق به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفدهم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

شانزدهم آگوست دوهزار و یازده

انگار که دوباره خالی شده باشم از کلمه. باز هم نظم و ترتیب و خیابان‌های سبز بدون آشغال و مردم تمیز حمام کرده منظم ایستاده در ایستگاه‌های وقت‌های معین. همه چیز سر جای خود، بدون تغییر، بدون ترس و بدون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شانزدهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

پانزدهم آگوست دوهزار و یازده

منتظرم تاکسی که نه، این رانند آژانس مسافرتی بیاید و مرا ببرد فرودگاه که بروم دبی و از آنجا بروم دوحه که فردا ظهر باشم وین. هنوز نمی‌دانم کی برخواهم گشت به آمریکا و اصلا آیا می‌خواهم برگردم یا نه. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزدهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

پاتالا سفید سفید بود. پرنده‌هایی که بالایش پرواز می‌کردند هم سفید شده بودند. مثل پرنده‌های ایاصوفیا. دور پاتالا پلیس ایستاده بود. نمی‌گذاشتند مردم از یک جایی جلوتر بروند. روبه روی پاتالا یک مجسمه داس و چکش ساخته بودند و کارگرانی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند