بایگانی ماهیانه: ژانویه 2010

Up in the Air-1

Parenthesis Alex: I thought our relationship was perfectly clear. It is an…escape. Ryan: I am an escape? Alex: You know! A break from our normal lives…a parenthesis. Ryan: I am a parenthesis?

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Up in the Air-1 بسته هستند

چراغت که روشن شد و من خواستم بپرم رویت که ای وای دلم تنگ شده و کدام گورستانی بودی و بعد هم نگذارم که جواب سلامم را بدهی و هی شروع کنم به غر زدن که تب کرده‌ام و سرما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هیچ انرژی برای عوض کردن این نقش‌ها ندارم. ترجیج می‌دهم بازی همونطوری که برام نوشته شده جلو بره. من هم نقش میت توی سردخونه رو بازی کنم که موقع مرگ لبخند بزرگی رو صورتش بود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حالا درست است که سروش حبیبی است، اما نمی‌توانم سرخوردگی خودم را پنهان کنم که از صفحه شصت و هشت به بعد دیگر از خواندن کتاب لذت نبردم. درست است که یک کلمه شاید معیار ارزش‌گذاری همه یک کار نباشد، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Then one evening she told me that she’d had a letter from Paco in Spanish Morocco, where he was doing his service, to say that he was to be released and would arrive in Cadiz in a couple of days. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

۲-۳

۲-۱ ۲-۲ خب راستش من آدم حساب و کتاب بودم. دلم می‌خواست نباشم، اما بودم. اینقدر در زندگی بدبختی کشیده بودم که حالا مارگزیده بودم. حتی گاهی فکر می‌کردم یک روز یک خانه هم خواهم خرید. این‌ها را توی دلم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ۲-۳ بسته هستند

۲-۲

۲-۱ حالا این مهم نیست. داشتم می‌گفتم که چطور خودم گند زدم به این زندگی‌هایم با اینها. یکی شان را در فیس بوک اد کردم. خب معلوم است می‌رود چهارصد و نود و سه عکس مرا می‌بیند که در کت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ۲-۲ بسته هستند

۲-۱

یک بار، شاید هم دوبار یا حتی سه بار در زندگی لنی داشتم. یا لاری، یا ماکس،‌ یا چه می‌دانم الیزابت ، علی، آرزو. همه شان هم از زمین فراری بودند. عاشق خاک بودند و از زمین فراری. هی شیفته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ۲-۱ بسته هستند

توضیح

هاست این وبلاگ عوض شده و اگر در گوگل ریدرتان هر پست را سه بار می‌بینید، حلالش کنید. دست خودش نیست. در ترانسفر یک چیزهایی که شد که من خودم هم نفهمیدم اما همه چی قاطی شد. انگار حالا دیگر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای توضیح بسته هستند

۱-۳

۱-۱ ۱-۲ نمیخواستم کوتاه بیایم. اما خودم هم دیگر خسته شده بودم. کاری هم نکرده بودم اما بسکه به دایلوگ‌های فیلمنامه فکر کرده بودم خسته شده بودم. هیچی نمی‌گفت. زورکی چشم‌هایش را باز نگه داشته بود و می‌خواست هرطور شده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ۱-۳ بسته هستند