بایگانی ماهیانه: دسامبر 2007

روزمره

۱٫ تعطیلات یازده روزه من دو روزه که شروع شده. تا حالا همه اش با خانواده گذشته و از امروز من مانده ام با یک لیست بلند بالا که از سابیدن آشپزخانه شروع می شود. ۲٫ بعد از توصیه سیاه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای روزمره بسته هستند

یکشنبه ها با برگ و رنگ

Fort Brag, California این بوته های تیغ تیغی خوشرنگ نامحبوب پی نوشت: الان دیدم همایون با لطف همیشگی اش این اطلاعات خوب را هم در مورد این گیاه یا همان شکر تیغال نوشته. کلی خاصیت داشت و ما بی خبر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه ها با برگ و رنگ بسته هستند

یلدا

گاهی اوقات زندگی چیزی به غیر از تخمه و چای و انار و هندوانه به همراه چند تا آدم که بشود همراهشان مست کرد و تا خود صبح رقصید و خندید لازم ندارد. زندگی همین لحظه های مستی و رقص … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یلدا بسته هستند

این روزها

از شرایط دشوار زندگی می تواند این باشد که آدم هوس افسردگی فصلی و دلتنگی و یاس فلسفی و نا امیدی مفرط و بدبختی عمیق بکند اما هوا آفتابی و گرم باشد و هیچ اثری حتی از یک تکه ابر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این روزها بسته هستند

از سری سوالات فلسفی

چرا سرچشمه الهام بعد از امتحانات می خشکد؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از سری سوالات فلسفی بسته هستند

Test

و آیا بلاگ رولینگ کار می کند؟ پی نوشت: نه! پس ما همچنان به کار خودمان ادامه می دهیم!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Test بسته هستند

یک پست لوس

یک آدمی است همین حوالی که با من سلام و علیکی هم دارد. گاهی هم یک ایمیل های هایکویی هم با هم رد و بدل می کنیم. حالا من خیلی دلم می خواهد بیشتر با من دوست شود یا من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک پست لوس بسته هستند

Awkward

صبح تو راه اومدن -طبق معمول- به رادیو گوش می دادم که گفت مجله تایم لیست های ده تایی سال دو هزار و هفتش رو منتشر کرده و این شما و این لیست ده تایی ضایع ترین وقایع سال دو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Awkward بسته هستند

یکشنبه ها با برگ و رنگ

همینجا. حیاط خانه. امروز. ابری و خشک و سرد و دلگیر و درس نخوانده و از زمین و زمان طلب کار!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه ها با برگ و رنگ بسته هستند

همینطوری

دوستی مذهبش را تغییر داده. چند شب قبل در فروشگاهی دیدمش. گفتم کجایی بابا. کم پیدایی. گفت در گیر این مراسم مذهبی و جلسات و اینهایم. خندیدم و گفتم حالا شهادت طلب انتحاری نشو و از خودشان جلو نزن. گفت. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای همینطوری بسته هستند