بایگانی روزانه: 12 سپتامبر 2006

یک عصر دل انگیز پاییزی

صحنه اول: ساعت ۴:۲۰ عصر. دفتر کار. استیسی: میری خونه الان؟ من: نه. مدرسه دارم. تو چی؟ استیسی: میرم سالن ناخون هام رو درست کنم . بعد میرم مال. شب میخواهیم بریم سوشی بار. من: چه خوب. خوش بگذره. بریم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک عصر دل انگیز پاییزی بسته هستند