بایگانی ماهیانه: اکتبر 2008

پنجره

من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می ایم و مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را دردفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجره بسته هستند

پدر عشا مومنی : نمی دانم اقایان چه جوابی در مقابل وجدان خود دارند

این فیلم هایی که برده اند مجموعه است از مصاحبه هایی که دخترم با فعالان اجتماعی انجام داده بود. خود من این فیلم ها را دیدم و واقعا لذت بردم. این فیلم ها نشان می داد که زنان جامعه ما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پدر عشا مومنی : نمی دانم اقایان چه جوابی در مقابل وجدان خود دارند بسته هستند

تلخم، تلخ تلخ تلخ…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه آدم دروغگوی…..

این خیلی جالبه که آدما فکر می‌کنن دروغ بزرگ و کوجیک داره و اگه دروغشون کوچیک باشه طرف مقابل یادش می‌ره یا به روی خودش نمی‌آره و مسئله‌ای نیست. روزی که اولین دروغ رو دارین تو یه رابطه می‌گید به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یه آدم دروغگوی….. بسته هستند

وبلاگی برای آزادی عشا

دوست نکته سنجی برایم نوشته است: اتهام اولیه بازداشت خانم مؤمنی و توقیف اتومبیل وی «سبقت غیرمجاز» اعلام شده است. مشکل زنان ایران همین تلاششان برای سبقت «غیرمجاز» است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای وبلاگی برای آزادی عشا بسته هستند

به رفتن‌های بی‌خداحافظی،‌ حتی اگر عادت هرروزه‌ات هم باشد، باز عادت نخواهم کرد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

عشا در اوین است

عکس از صنم دولتشاهی کنفرانس سن‌حوزه بود. آمد جلو و گفت تو بلوطی؟ گفتم هی نصفه بلوط نصف آدمیزاد. دست دادیم و بعد من فهمیدم که روزنامه نگاری می‌خواند و عکاس معرکه‌ای است و عضو کمپین است ومثل خودم همه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عشا در اوین است بسته هستند

اعتراف

وقتی یک کامنت یک خطی پای یک نوشته یک خطی‌تر، حسادت مرا چنان برانگیخت که حس کردم هر لحظه ممکن است قلبم از کار بایستاد، یادم آمد که با همه ادعاهایم، هنوز هم حسودترین انسان دنیایم. آرام ‌تر که شدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اعتراف بسته هستند

مکاشفه- شنبه

توی آرایشگاه نشستم و منتظرم که نوبتم بشه. یه دختر و پسر خیلی جوون میان تو. مکزیکی حرف می‌زنن و منتظرن که نوبتشون بشه. پسره اومده که موهاشو اصلاح کنه. آرایشگر مکزیکی می‌خوان و صبر می‌کنن که سر اون خلوت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مکاشفه- شنبه بسته هستند

شبانه- جمعه

روزها همچنان گنگ و ساکت می‌گذرند. درونم همچنان می‌جوشد و زبانم همچنان ساکت. نگفته زیاد است، خیلی زیاد. اما نمی‌دانم چطور حس را با کلمه منتقل کنم. این مشکل همیشگی من است که برای حس‌هایم کلمه نمی‌یابم. برای آشفتگی و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شبانه- جمعه بسته هستند