مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید
بایگانی ماهیانه: جولای 2010
پنج سال گذشت
ازدواج بنیان مزخرفی است. بگذارید یکجور دیگر بگویم. بنیان ازدواج شاید برای خیلیها دیگر کارکردی نداشته باشد. ما آدمهای دنیای ارتباطات و تغییر، سخت دیگر بتوانیم با همان قرارداد یکنفر و برای تمام عمر زندگی کنیم. کسی هم البته نگفته … ادامهی خواندن
منتشرشده در بلوط
دیدگاهها برای پنج سال گذشت بسته هستند
همدرد
در کافهای نشستم در مرکز شهر پراگ و الان سمت راستم یک پسری، او مثل من مشغول به کامپیوترش، نشسته است که دست چپش به ابروهایش است و دقیقا همان مدلی که من با ابروهایم بازی میکنم و یکی یکی … ادامهی خواندن
منتشرشده در بلوط
دیدگاهها برای همدرد بسته هستند
…
از قطار پیاده شدم و رویا را بعد از هفت سال دیدم. رویا عمه من است که ده سالی از من بزرگتر است: جیغ و داد و آغوش و بوسه که تا راهروی مترو هم ادامه داشت. بلند بلند حرف … ادامهی خواندن
منتشرشده در بلوط
دیدگاهها برای … بسته هستند
روزمره در سفر
یکم: بار و بندیلم را که جمع میکردم، فکر میکردم چیز زیادی برای نوشتن در این سفر نخواهم داشت، اما اینقدر بیحرفی را هم حدس نمیزدم. دارم خوب میبینم و خوب میخورم و خوب میخندم و خوشحالم. اما نمیتوانم طوری … ادامهی خواندن
منتشرشده در سفر
دیدگاهها برای روزمره در سفر بسته هستند
یادداشتهای فرودگاهی-۳
پارسال همین روزها، پانزده ساعت، تقریبا بدون توقف و تنها، رانندگی کردم تا رسیدم به وسط بیابانی که خودم اسمش را گذاشته بودم صفحه وسط «نشنال جئوگرافی». باشکوهترین طبیعتی بود که دیده بودم. سه روز آنجا چادر زدم و سکوت … ادامهی خواندن
منتشرشده در بلوط
دیدگاهها برای یادداشتهای فرودگاهی-۳ بسته هستند
همینجوریهای شهر
روز- داخلی- واقعی با نون نشستیم اینجا، تو یه کافیشاپی تو سن فرانسیسکو. کنار یه شومینه بزرگ مستطیل شکل مدرن. من کار میکنم و نون هم سرش به کامپیوتره. یه آقای تنومند (مودبانه ترین واژهای که میتونستم جای گنده بنویسم) … ادامهی خواندن
منتشرشده در بلوط
دیدگاهها برای همینجوریهای شهر بسته هستند
عزیزترین انسان زندگیم برام چیزهایی نوشته که هنوز بعد از بیست و چهارساعت از شوکش بیرون نیومدم. حتی نمیدونم چطور بنویسم. حتی به خودش نمیدونم چطور جواب دادم. الان هم هنوز گیجم. پیش خودم فکر میکنم چطور تونستم یکی رو … ادامهی خواندن
منتشرشده در بلوط
دیدگاهها برای بسته هستند
یادداشتهای پراکنده در سفر-۱۱
یازده ساعت رانندگی کرده بودم که از فرودگاهی وسط بیابان برش دارم. رسیده بود و من هم پارک نکردم. فقط سوار ماشین شد و بوسیدیم همدیگر را. حتی جرات نمیکردم دستم را روی پایش بگذارم. از فرودگاه که خارج شدیم … ادامهی خواندن
منتشرشده در سفر
دیدگاهها برای یادداشتهای پراکنده در سفر-۱۱ بسته هستند
ساده
با میم نشسته بودیم روی جدول پیاده روی کنار هتلمان و اول صبحی منتظر بودیم که دوتا دیگر از دوستانمان بیایند که برویم بگردیم. دیر کرده بودند. به میم گفتم بیا زیر ابروهایت را تمیز کنم تا بیایند. موچین و … ادامهی خواندن
منتشرشده در بلوط
دیدگاهها برای ساده بسته هستند