بایگانی ماهیانه: آگوست 2008

پراکنده‌ها- چهارشنبه

دلم یک باران سیر می‌خواهد. بارانی که بند نیاید و همه شیشه‌ها را بشوید. حسرت باران دارم. حسرت به معنای واقعی کلمه. نشسته‌ام و قرار است کاری نداشته باشم. اسباب کشی فردا است. همه وسایل جمع شده‌اند و تقریبا هیچ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پراکنده‌ها- چهارشنبه بسته هستند

خوب من یک توضیحی راجع به این پست پایینی بدهم چراکه همانطور که حدس زده بودم دوستان از طریق این وبلاگ از حضور من در این دانشگاه مطلع شده‌‌اند و الان از لحن من در پست پایین خوششان نیامده است. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ترک سیگار با مولانا

یک ایمیلی آمده الان از طرف مسولان برگزاری کنفرانسی به نام روان‌درمانی با صوفیه یا صوفی‌گری (‌یک چیز در مایه‌های بهایی‌گری مثلا) که موضوع سخنرانی‌هایش این‌هاست: ترک عادت‌های (‌مانند سیگار کشیدن) با تصوف. تمرکز ( دقیقا با همین اسم تمرکز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ترک سیگار با مولانا بسته هستند

شبانه- جمعه

میان کارتون‌های پر و خالی نشسته‌ام و به این فکر می‌کنم دونفر آدم چرا باید اینقدر وسیله که نه، خرت و پرت داشته باشند که هرچه هم دور می‌ریزند تمام نمی‌شود. خنده‌دار است یا گریه‌دار را نمی‌دانم. غیر از کتاب‌ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شبانه- جمعه بسته هستند

پولس قرن بیست و یکمی

در برگه امتحان، به جای In his letter to Roman, Paul… نوشتم In his email to Roman, Paul.. استادم زیر ایمیل خط کشیده و نوشته: Do you think he used his iPhone to email the church?

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پولس قرن بیست و یکمی بسته هستند

Life is Beautiful

بعد از یک آخر هفته طولانی و شاد، در خانه‌ام. چای‌ گرم است و مسابقات المپیک هم همچنان زیبا. عمر این زیبارویان و زیبا هیکلان ابدی بادا! گفتم اینجا منبع غرهای من است. حالا یکبار هم که خوشحالم و زندگی‌ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Life is Beautiful بسته هستند

حاجی جان من هم راستش هر دفعه این جوان دلاورمان یک مدال می‌برد کلی ذوق می‌کنم و راستش از مدال سوم به این طرف بعض هم به سراغم میاید. ما آدم‌های عادی قهرمان‌ها را دوست داریم. اما چه معنی دارد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک تجربه، یک پیشنهاد

عینک از مدتها قبل- یعنی از دوازده سالگی- یک نقش بسیار مهمی در زندگی من که نه، ولی در صورتم داشته. حالا یه شش هفت سالی هست که لنز استفاده می‌کنم. یک شش ماهی هم هست که لنزهای دایم می‌زنم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک تجربه، یک پیشنهاد بسته هستند

خواب دیدم روزیتا دارد دوباره عروسی می‌کند. همه خواهرهایش هم هستند. داماد آمریکاست و برای روزیتا در ایران عروسی گرفته‌اند. یک دفعه حامد را می‌بینم که با فرید به یک پشتی قرمز تکیه زده و آنجا نشسته. مرا که می‌بیند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

صدات خوبه، اما به‌قدر کافی خوشگل نیستی کوچولو!‍

حالا دیگه همه اون آوردن بچه‌ها به وسط زمین و پرچم دادن دستشونو و خوندن سرود المپیک توسط اون‌ها که شما آینده این دنیای مایید بیشتر شبیه یه جوک شده. شما آینده دنیای مایید، اما اگه بقدر کافی خوشگل باشید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای صدات خوبه، اما به‌قدر کافی خوشگل نیستی کوچولو!‍ بسته هستند