بایگانی ماهیانه: دسامبر 2016

احتمالا این را هزار بار دیگر هم گفته‌ام. اصلا نمی‌دانم شاید چند هفته پیش هم این را نوشتم. طبیعت مرا سرخوش می‌کند. کلمه‌اش خوشحالی یا سرحال نیست. سرخوش است. به این معنا که مرا رها می‌کند از فکر و خیال‌هایم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک چیزی کشف کردم برای آرام کردن خودم و اسمش را گذاشتم گرند کنیون مومنت. گفتنش آن را شبیه این مزخرفات کتاب‌های به خودت کمک کن است. اما هست دیگر. چه کنم. من اینور و آنور سفر کرده ام و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آدم‌ها که می‌روند توی رابطه، دیگر برای بدست آوردن هم زحمتی نمی‌کشند. می‌دانید می‌خواهم چه بگویم؟ تو می‌روی بیرون و می‌دانی که شب را در هر حال با هم خواهید گذراند. فقط هم به این شب با هم بودن نیست. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

عشا که آمد اینجا ازش پرسید که کجا کار می‌کنی و چکار می‌کنی. توضیح داد. بعد پرسید که خب الان روی چه پروژه‌ای کار می‌کنی. جواب داد. بعد پرسید که خب کار تو دقیقا در این پروژه چیست. بعد جواب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فکر می‌کنم تبدیل شدم به همان‌ چیزی که روز بعد از انتخابات به خودم قول داده بودم هرگز نشوم. به خودم قول داده بودم که انتخاب این احمق نباید باعث شود که من دیگر نخوانم و درگیر سیاست نشوم. اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سال‌ها بود در ماشین من فقط رادیو روشن بود. یعنی رادیوی ملی(NPR) و پادکست‌های سیاسی. باید تصمیم می‌گرفتم که حالا یک موسیقی هم یک وقتی گوش کنم. این انتخابات اگر یک فایده داشت، آنهم این بود (هست) که من دیگر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک روز‌هایی هم آدم از همه چی خوشحال است. خوشحال را برای این می‌گویم که شاکر بودن برای آدم بی‌خدا بی‌معناست. یعنی منظورم اینجا از خوشحالی همان مفهومی است که یک آدم مومن در شکر بیانش می‌کند. رفتم بقالی شیر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از خوبی‌های پیر شدن این است که آدم میفهمد که همه نظرها محترم هستند، مزخرفی بیش نیست. جدی می‌گم. چرا آخه همه نظرها باید محترم باشن؟ چرا آدم ها فکر می‌کنن چون یه چیزی نظرشونه بنابراین باید بهش احترام گذاشت. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همه زندگی‌ام را امشب برده‌ام زیر سوال. اصلا چرا باید به یک بچه هجده ساله بیست ساله اجازه بدهند خودش برای زندگی‌اش، برای درسش، برای شغلش تصمیم بگیرد. چرا باید این بچه برود رشته‌ای را که با عقل انتخاب کرده‌ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند