مزخرفات شب امتحانی

-کاش نزدیک‌تر بود.
-دلم برای یک دامن فیروزه‌ای چین‌چینی تنگ شده است.
-ایضا برای یک پیراهن گل‌درشت قرمز.
-این شکلات‌های دانه‌قهوه دار وسطش خیلی خوب بود.
-پدرسگ آخرش هیچی نگفت و رفت.
-نگران شده‌ام که شاید مرده باشد.
-خواب دیشب مزه زهر عقرب می‌داد. دیگر زهر عقرب چه مزه‌ای است،‌به خودم مربوط است.
-خیابان الوند بود. همیشه مسخره‌اش می‌کردم که خانه‌تان همان شبکه دو است. گفتم باور کن دارم دو روز دیگر از ایران می‌روم. گفت آره من هم قرار است بروم چین. حالا لبم را بده. و همه این اتفاقات همیشه کنار ساختمان تلوزیون می‌افتاد….تصادف کرده و مرده.
-شکل قوری چایی شده‌ام. جدی جدی
-تو هنوز هم عقیده‌داری خوشی زیر دلم را زده؟ قضاوت کردی. بد قضاوت کردی.
-لامصب، ول هم نمی‌کند. خیالش را عرض می‌کنم.
-خبر ندارد چه گنجی را یک جایی همین اطراف پنهان کرده‌ام.
-معلوم است الکی دارم کشش می‌دهم که برنگردم سر درسم؟
-یک نفر با جستجوی «سوتین خواهرم»رسیده به اینجا. منا جان. مگر خودتان بند رخت ندارید؟ لباس‌هایت را خانه خودتان آویزان کن.
-همه کسانی که فردا ساعت نه صبح امتحان ندارند خرند. این‌همه کشش دادم که این را بگویم دلم خنک شود.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.