هی می‌شینی نقشه می‌کشی که وقتی ببینی‌اش اصلا امون ندی حرف بزنه، پرتاب کنی خودتو هی بگی دلت چقدر تنگ شده و چقدر حرف زدی تنهایی باهاش و چقدر نوشتی براش و چقدر نگران شدی و چقدر خواستیش و چقدر نبودش سخت بود و بد بود چقدر عاشق بودن خوب/ بد/ مزخرفه و تو هیچم عاشقش نیستی و اونه که داره الکی شلوغش می‌کنه ولی خوب حالا واسه اینکه دلش نسوزه یه ذره هم نازش می‌کنی و بعد هی باز نقشه می‌کشی و نقشه می‌کشی…..بعد اونوقت که ازت می‌پرسه: «چطوری؟» جواب می‌دی : « خوبم. مرسی. تو چطوری؟»
آدم نمی‌شی دیگه. نمی‌شی.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.