یادداشت‌های پراکنده

انسان کینه‌ای نیستم. زود می‌بخشم و فراموش می‌کنم، اما دیگر اعتماد نمی‌کنم. این را تازه دارم یاد می‌گیرم که ببخش و مسئله گذشته را فراموش کن اما حواست باشد به دفعه بعد.
دیر اعتماد هم شده‌ام. به شدت. سخت دیگر حرفی را باور کنم. نمی‌گویم همه دروغ می‌گویند مگر اینکه خلافش را ثابت کنند، اما دیگر به آن سادگی گذشته هم دوست نمی شوم و دوست نمی‌خواهم. زیاد اذیت شدم سر این اعتماد سریع و مهربانی که حالا فکر می‌کنم چقدر بی‌دلیل بوده و است.
این نقاب لبخند هنوز وجود دارد. همه روز. حتی وقتی همه سلولهای بدنم در حال جوشیدن از خشم و اضطراب و نگرانی و ناراحتی‌است به همان سادگی به مشتریان آن مغازه ساندویچ فروشی لبخند می‌زدم، می‌توانم یک لبخند بزرگ تحویل مخاطبانم بدهم و آن‌ها هم باور کنند یا نه، حداقل اینطور وانمود می‌کنند.
روز به روز از انسان‌های واقعی اطرافم کم می شود و به لیست دوستان مجازی اضافه. اعتراف سختی است اما وقتی به علتش فکر می‌کنم شاید این باشد که این نقش را برای کسی که فقط از تو یک نوشته تایپ شده می‌بیند و عکسی را که در فلان مهمانی و با لباس پلو خوری و یک لبخند بزرگ گرفتی، بازی کردن خیلی راحت تر است از کسی که قرار است صدای لرزانت را بشنود یا صورت مشوش و بی‌رنگت را.
فکر می‌کنم تا حدی دارم مهارت‌هایم را در روابط واقعی از دست می‌دهم. معمولا حوصله جایی رفتن را ندارم. سه روز گذشته در یک آپارتمان پنجاه متری گذشت. دوبار لیوان چایی‌ام را گرفتم و رفتم دم این دریاچه‌ای که پشت خانه‌مان است و عکسش اینجاست. به چند غریبه دوچرخه سوار یا دونده لبخند زدم و باز برگشتم به دنیای اینترنت و آی پاد. دو بار هم تلوزیون روشن کردم که هرکدام بیشتر از ده دقیقه طول نکشید. تلفنم در سه روز گذشته فقط یک بار زنگ خورد که آنهم برای کار بود که به کسی زنگ بزنم یک زنگ اسکایپی برای ضبط صدا روی کامپیوتر.
چقدر من اینجا ناله می‌کنم. نگاه که می‌کنم می‌بینم شاید در یک ماه گذشته غیر از چس ناله اینجا هیچ ننوشته‌ام. نوشته هایم را نمی‌توانم اینجا یا هیچ جای دیگر بگذارم و این آزارم می‌‌د‌هد. بخش نظرات را هم بسته‌ام چون توانایی ارتباط دوطرفه را ندارم. مثل این است که نتوانی از مهمان خوب پذیرایی کنی و بگویی که خانه نیستی.
لزومی به تحمل نیست. خودم دیگر بیش تر از پنج وبلاگ نیست که دنبالشان می‌کنم. یک مدت بی‌خیال بلوط شوید. من نمی‌توانم اینجا ننویسم اما شما لزومی به شنیدن چس‌ناله ندارید. فکر کردم باید این را بگویم که حداقل عذاب وجدان این صفحه را نداشته باشم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.