من آنقدر نگرانشانم که حتی رویم نمی شود زنگ بزنم. زنگ بزنم که چه بگویم؟ بگویم ” سلام. چطورید؟ بابابزرگ چطوره؟ همه چی خوبه؟ ااا. گاز ندارید؟ ای بابا. خونه عمو اینها هم گاز نداره؟ ای بابا. حالا چیکار می کنید؟ اجاق گاز هم حتی کار نمی کنه؟ ای بابا. چراغ علاالدین رو در آوردید از انباری؟ نفت ندارید؟ یه متر برف اومده؟ نه بابا. ما که بودیم دو سانت هم نمی اومد؟ تامسون ها رو چیده بودید؟ درخت ها نسوختن؟ می رید تو حیاط آتیش روشن می کنید؟ نه بابا…هیچی . ما هم مشغولیم. مثل همیشه. آره دیگه . باشه. من خیلی خوشحالم شدم. گت بوا ر خار خار دار. فدات بشم. خدافظ.”
جرات گفتن اینها را هم نداریم که مبادا به سیاه نمایی متهم شویم. دیشب مادرم گفت که مادر بزرگ و پدربزرگ هفتاد و خورده ای ساله ام باید بروند در حیاط ( که خوشبختانه حیاط شان یک باغ بزرگ است)‌چوب پیدا کنند. آنها را بسوزانند وبعد زغالهای داغ را بیاورند در خانه که یک مقدار گرم شوند. گاز که ندارند غذا بپزند. نان هم که جدای اینکه قیمتش سر به فلک کشیده (‌و حالا بگوییم گور بابای قیمتش) اصلا پیدا نمی شود. این ها هم که نمی توانند در یک متر برف بروند چهار ساعت صف بیاستند. من یک لحظه ماری آنتوانت وار حرف زدم که آنها که برنج مصرفی یک سالشان را یکجا می خرند. مشکل غذا را ندارند پس. نگاههای عاقل اندر سفیه بقیه کافی بود تا بفهمم چقدر از دور به قضیه نگاه کردم. خجالت کشیدم.
اصلا نمی توانم احساسی بنویسم. یک هفته است که در بین اعضای خانواده حرفی غیر از این رد و بدل نمی شود که چه می شود کرد. من هر شب می خواهم زنگ بزنم. اما خودم هم می دانم که چرا تا به حال نزده ام. می دانم هم امشب هم نخواهم زد. می دانم حالا اگر ما هم آنجا بودیم وضع تغییری نمی کرد و برف کمتر نمی آمد و قطعی گاز هم درست نمی شد اما لااقل این طور دل یک طرف دیگر دنیا نبود.
نمی دانم به این آقای وزیر کشور که گفته مدیریت بحران ما از اروپا و امریکا بهتر است چه باید بگویم. باشد جناب وزیر. اصلا مال شما از همه بهتر و درست تر. گیریم که در اروپا و امریکا ملت همه از سرما بمیرند. یخ بزنند. از گرسنگی و تشنگی و طوفان بمیرند. شما خیلی بهتر از وضعیت کاترینا عمل کردید. همه اینها اصلا در بست قبول. ولی گیریم آنها بخواهند ملتشان بمیرند. شما باید به همه تب بدهید؟ بس کنید این مقایسه های الکی را. من نمی دانم این جناب وزیر تا به حال پایشان را از قم آنور تر گذاشته که اینطور برای خودش نظر می دهد؟ آخر تو کجای دنیا را دیده ای مرتیکه فلان فلان شده با آن جای مهر داغ شده روی پیشنانی ات ؟کثافت…
دلم بدجوری پر است. از فقط از دغدغه آن پیرزن و پیرمرد که از وقاحت اینها.
اینها را که می خوانم حالم بدتر می شود:
بحران گاز در مازندران
معجزه هزاره سوم!فکر کن مردم مازندران موقتن فلسطینی اند
من از سرما می ترسم

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.