دلتنگی

یاد است نقطه بازیمان را؟
می آمدی می نشستیم. چای می خوردیم با قند وقتی هیچ چیز دیگر در یخچال نبود. برای خودت نیمرو هم درست می کردی اگر نانی باقی مانده بود. بعد من حوصله ام سر می رفت می رفتم اتاق خودم. تو هم یک مقداری با آن ضبط ور می رفتی و لابد یک سی دی داریوش ذخیره داشتی که کفر مرا در آوری.
بعد می گفتی بیا نقطه بازی کنیم. تو قرمز می شدی و من هر رنگ دیگر غیر از قرمز. یادت است تو تنها پرسپولیسی بین رفقایت بودی و سرچشمه دعوا؟ تقلب می کردی در نقطه بازی هم. من هم که نمی توانستم مچت را بگیرم. یادت است یکبار وسط حکم بابا ورق هایش را ریخت روی میز که من با متقلب بازی نمی کنم. مثل سگ تقلب می کردی. من هم از همه بی آزار تر. بازی که بهانه بود.
امروز یاد نقطه بازی کردم. یادم آمد چهار سالی است اسمش را هم نیاورده ام. به همان مدت ام است که دیگر حکم بازی نکرده ام. یادت است تا خود صبح می نشستیم ورق بازی می کردیم؟ باورت می شود چهار سال است به ورق دست نزده ام؟ یادم رفته لابد. برگ شانست چه بود؟ بی بی خشت؟
صدف می گفت حرف آمدن را می زنی؟ بیایی می خندم. به تو می خندم. آنهم در رویت. یادت است آن شبی را که من بابلسر مانده بودم و تو آنهمه راه را تنها بی خبر برگشتی که نصفه شب پدر و مادرم را بی خواب کنی که به من بگویند راضی نیستند من بیایم؟ نقطه ضعف من را می دانستی اما حدس مهاجرت خانوادگی را در سال بعدش نمی زدی.
سراغ پدر بزرگ و مادر بزرگم رفتن را لابد بی فایده دیدی. حالا کجا می خواهی بیایی؟ کجا رفت آنهمه ایرانم ایرانم؟ بیایی می خندم در رویت. دلم برایت تنگ شده پدرسگ.
می دانی. اینجایی ها یک بازی خنده دار دارند. به من هم یادداده اند. برای وقت گذرانی به بردن بلیط بخت آزمایی فکر کن. فکر کن اگر امروز صد میلیون دلار داشتی چه می کردی. چه کنم. به قول تو بی هویتند. فرهنگ و شعر و موسیقی که ندارند بهش فکر کنند. به پول بخت آزمایی فکر می کنند. خسته شدم بسکه در خیال خانه و ماشین و جنگل و جزیره خریدم. امروز وقت کشی ام به تصویر لحظه آمدن تو, همان لحظه اول ,همان لحظه هق هق من بین شانه های تو گذشت.
کاش صدف راست بگوید.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.