سفر ( قسمت چهارم- مسافری در انتظار بازگشت)

دیدید یه عده یه شب تو فرودگاه پاریس توقف دارن یا از بالاسر نیویورک رد میشن, فرداش همه مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی اروپا و امریکا رو بررسی میکنن و شروع میکنن به مقایسه داغوز آباد سفلی با پاریس و شباهت میدون امام حسین با هارلم و حکم کلی میدن که همه قاره اروپا این است و همه امریکای شمالی هم این؟
حالا شده تکلیف منی که تو دهاتمون پر از اسب هست و مزرعه. هی دارم تلاش میکنم این کانادایی ها رو تحلیل اجتماعی کنم و با توجه به مطالعات عمیق و وسیعی که قبل سفر داشتم, رفتارها رو اینطور ( به قول یه حاج آقایی) آنالایز کنم. سخته به جون شما.
ولی من کشته مرده این مدل تحلیل هام. یارو تو فرودگاه هواپیماش رو عوض میکنه, میاد میگه آمریکایی ها ملت فلانی اند. عزیز دل خواهر! تو پات رو از فرودگاه بذار بیرون, بعد وبلاگ بنویس. به جایی برنمیخوره. حالا بحث رو عوض نکنیم.
ما که هیچ تجسمی از چیزی به اسم هوای منفی پانزده درجه نداشتیم , این چند روزه به مفاهیم عمیقی رسیدیم تو زندگیمون.
حالا فهمیدیم که چرا تو کالیفرنیا هیچکی عمیق نیست. نه که هوا همیشه خوبه ( به قول خودم سکسی) ملت خیلی سطحی هستن. همش میرن بیرون و به قول حاج آقا بیچ! اما مردم مناطق سردسیر چون سردشونه نمیرن بیرون. میشینن تو خونه و کافه و کتاب میخونن. واسه همینه که از کالیفرنیا غیر از پاریس هیلتون و جسیکا سیمسون هیچ متفکر دیگه ای بیرون نمیاد. ( لازم به ذکر میباشد که اصل این تئوری متعلق به خانم آیدا پیاده است و من غلام کپی رایتم!)
یه سری نتایج عمیق دیگه هم داشت البته این سفر.
من احتیاج مبرم به کلاس آیین نگارش دارم. یعنی اولین کتابی که بخوام کسی برام از ایران بیاره, یه کتاب دستور زبان میباشد ( یعنی من عملا میترسم دیگه از واژه های است و هست استفاده کنم اونقدر که این چند روزه مسخره شدم به خاطر اشتباه نوشتن هست و است). حالا تو هی بیا فلسفه بکن که منظور از کلمه و زبان انتقال است نه شکل ظاهر. کو کسی که باور کنه.
دیگه همین. حالا شب تو هواپیما باز مقداری حرف میزنم. اگه باز نذارن یه فیلمی مثل اون ” هالیدی” کامرون دیاز رو نشون ندن!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.