بسی بلاگمان نمی آید!

بسی بلاگمان نمی آید. بر این گمان بودیم که این ماه نحس که تمام شود کاری کنیم کارستان و پستهایی بنویسیم کارساز و پشت دشمن شکن. اما دیدیم دنیا بر وفق مراد است و میش و گرگ در کمال رفاقت با یکدگر مراوده دارند. بنابراین دشمنی ها همه در این یک ماه از بین رفته و پشتی برای شکستن نماند.
اندکی به دعواهای بلاگی فکر کردیم. بعد یاد حرف آن بزرگ دیار چین و ماچین افتادیم که ” سگ مرده لگ زدن ندارد.” و اگر ما به کسی لگد بپرانیم خدای ناکرده فکر میکند کسی شده. این دعوا هم منتفی شد به حمد الله.
بعد گفتیم بیاییم از عروسی خاله جانمان که در هفته قبل به سلامتی و میمنت برگزار شد بلاگیم که چگونه این حقیر بلاگر به تنهایی دی جی گری را به انتها کمال خود رسانید به گونه ای که دی جی مریم فریاد زنان و خاک بر سر کوبان به ملازمت درگاه آمد. باز گفتیم که زندگی خصوصی خاله جانمان را دیگر مانند زندگی خود به داخل کوچه نریزیم. استغفرالله شوهر کردند به چه کلفتی. ما سرمان را لازم داریم برای دکتر شدن.
به حمدلله کار و بار هم رو به راه است. طبق معمول کار نمیکنیم و عصر روز آدینه ساعت سه به یاد میاوریم که باید ساعت چهار ریپورت بدهیم. بنابراین سگ شده پاچه همه را در بعد از ظهر روز آدینه میگیریم.
دیگر جانم برایتان بلاگد که آن کلاس نفرین شده شش هفته ای استاتستیک هم به حمدالله در روز عروسی فاینالشان برگزار شد و به دیار درک رفت. یادش همیشه قرین نفرین باد. اندکی فراغت اوقات اکنون داریم یک شنبه ها که بنابه قولی که به والد بچه ها داده شده, به جای کلاس درس در بستر سپری خواهد شد. ( شما لطفا افکار منحرف خودتان را اصلاح بفرمایید. هر چند فکر منحرفتان پر بیراه نرفته است.)
دیگر همین. بلاگمان نمیاید.
من باب ختم کلام. شما دو عزیز ندیده بلکه شنیده( این خواهر و این خواهر ). شما را به همن درگاه قسم که صلوات ختم کنید و روی ماه هم را ماچ بفرمایید آبدار. من تاب عصبانیت را آنهم در این برهه خطرناک سر سفری ندارم. گفتم که گفته باشم. یادتان هم باشد که به این ساحت مقدس قسمتان دادم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.