گفتگو

صدای اول: دخترم! بیا اینجا میخوام باهات دو کلمه حرف بزنم. حرف جدی.
صدای دوم: چی شده باز؟
صدای اول: چند تا سوال ازت میکنم. درست جواب بده.
صدای دوم: خدا به داد برسه.
صدای اول: تو در روز چند ساعت تو اینترنت میچرخی؟ اصلا چقدر جلوی کامپوتری؟
صدای دوم: مممم….یه چیزی بین هشت تا هیجده ساعت. متغییره. ولی کمتر از هشت ساعت مسلما نیست.
صدای دوم: و ما متوسط این دوتا رو میگیرم سیزده ساعت. اصلا ده ساعت. خوب. چیکارها میکنی باهاش.
صدای دوم: مممم…بلاگ میخونم. بلاگ مینویسم. ایمیلهام رو نگاه میکنم. گاهی عکس نگاه میکنم. اگه سرکار نباشم ویدیو و یه وقتی موسیقی گوش میکنم…دروغ گفتم. موسیقی گوش نمیکنم…دیگه همین دیگه.
صدای اول: یعنی تو روزی ده ساعت بلاگ میخونی. فارسی و انگلیسی دیگه.
صدای دوم: نه خوب. دروغ چرا. فارسی همش.
صدای اول: ما اینقدر بلاگ فارسی داریم که خوندنشون روزی ده ساعت طول میکشه. نمیدونستم. همین چند تا لینک این بغل یعنی؟
صدای دوم: نه خوب. من تنبلم. یک میلیون بلاگ دیگه هست که لینکشون رو هزار ساله میخوام بذارم اما تنبلی میکنم. اما تو که نمیدونی. یه سری بلاگ ها مرجع هستن. میری از لینکهای اونها اینور و اونور میری. من اینکار رو میکنم.
صدای اول: یعنی حتی وقت نداری یه گوگل ریدر واسه خودت درست کنی دیگه. آره؟
صدای دوم: خوب. اینجوری حالش بیشتره.
صدای اول: خوب این بلاگها فایده شون چیه؟
صدای دوم: خوب. مهمترین فایده شون اینه که باعث میشن من ارتباطم با زبان و فرهنگ فارسی قطع نشه.
صدای دوم: آها. یعنی اگه بلاگها نبودن تو فارسی یادت میرفت. تو خونه و با پدر و مادرت هم فرنگی حرف میزنی؟
صدای دوم: قاطی نکن. زبان گفتار با زبان نوشتار و خوانش فرق داره.
صدای اول: خوب. این قبول. اما چقدر؟ چند ساعت؟ ده ساعت؟
صدای دوم: خوب اخبار رو میخونم. میدونی قیمت گوجه فرنگی الان تو تهران چنده؟ یا احمدی نژاد رو زمین خوابید یا بوش تو کنگره چی گفت؟ نمیدونی که. بلاگها جنبه اطلاع رسانی هم دارن. دارن تبدیل میشن به یکی از ارگانهای مهم رسانه ای. اهم.
صدای اول: تو که مشترک نیویورک تایمزی خیر سرت. شده یه بار بری بازش کنی اون رو بخونی؟ یعنی فقط باید بلاگ فارسی بخونی؟
صدای دوم: بلاگستان فارسی پر هست از آدمهای باسواد. مغزهای فرار کرده و نکرده. کلی مطلب یاد میگیری اونها رو بخونی.
صدای اول: خوب. آدم حسابی. دختر خوب. یه بار هم شده فکر کنی این آدمهای درست و حسابی از کجا سوادشون رو آوردن؟ چیا خوندن؟ چه کارهایی کردن؟ بلاگ که نخوندن احیانا. نشستن مطالعه کردن. کتاب خوندن. مقاله خوندن. تمرین کردن, نوشتن, غلط گیری کردن.
صدای دوم: مممم….
صدای اول: ببین. تو که فعلا سرکارت زیاد سرت شلوغ نیست. اینقدر هم آزادی داری که تو اینترنت بگردی و بخونی چرا سعی نمیکنی یه کار مفید بکنی آخه…بابا جان. تو روزی ده ساعت تو این لامصبی. اون وقت یادت میره ایمیل یاهو رو چک کنی. گاهی وقتها یک هفته میشه که به حساب بانکی ات نگاه هم نمیکنی. آخر ترم که میشه دست و دلت باید برای تحقیقهایی که از روز اول میدونستی چیه بلرزه. نکن این کار رو نکن.
صدای دوم:مممم….
صدای اول: آدم باش لوا. یه ذره آدم باش. تو معتادی. جدا معتادی. ترک کن. تو قرار بود سال جدید جلوی کامپوتر حداقل غذا نخوری. الان فقط شنبه ها تو جلوی کامپیوتر غذا نمیخوری اونهم چون یکی هست دعوات بکنه… همین سالادی که الان خوردی. چی بود توش؟ تو حتی به غذات نگاه هم نمیکنی….من نگرانم…نگران…
صدای دوم: نه بابا. اینقدر هم وضع خراب نیست دیگه.
صدای اول: والا اون چیزی که من دارم میبینم…خیلی خراب تر از این حرفهاست….یه ذره به خودت بیا…آدم باش.
صدای دوم: حالا این پست رو بفرستم هوا…فکر میکنم در موردش. بعدا.
پی نوشت اول: این عکس رو ساسان فرستاد واسم. به قیافه اون یارو که میخواد بیاد پسره رو بگیره دقت کنید. تمام نکته عکس به نظر من تو همون نگاه. خیلی خندیدم.
mail.jpg

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.