۱. یه عالمه نوشتم همش پرید. نصفه شبی. اه. ولی کیه که از رو بره.
۲. همش فکر میکردم این خانمهای ایرانی که همه روز رو تو خونه به رفت و رب میگذرونن حوصله شون سر نمیره. امروز فهمیدم بشور و بساب از مدل ایرانی اش خیلی بیشتر از اونچه که به نظر میرسه وقت میبره. حالا اگه حکایت چند تا بچه و آشپزی هم باشه که دیگه واویلا. امروزم به گردگیری و بشور و بساب گذشت. البته هنوز هم معتقدم خونه رو باید هر شش ماه یه بار تمییز کرد که لذت بخش باشه و تکراری نشه.
۳. شونزده کتاب مونده رو دستم که فروش نمیره. خیلی زور داره که یه کتابی رو بخری صد و خورده ای و حالا دست دومش تو آمازون باشه شش دلار و هفتاد و پنج سنت. کلی از وقتم به گذاشتن این کتابها تو ای بی و آمازون و کرگزلیست گذشت. امیدوارم فروش برن که لااقل پول یکی از کتابهای ترم بعد جور بشه.
۴. با عرض شرمندگی از الان تا وقتی برام تکراری بشه این تلوزیون ایرانی والده اینهای محترمه سوژه اصلی این وبلاگ خواهد بود. این بدترین کادویی هست که فرزندی ( در اینجا فرزندانی) برای سرگرمی پدر و مادر میتونن به اونها بدن. گفته باشم.
دیدیم شبکه خبر یه بخش خبری داره به اسم اخبار بانوان. مشعوف شدیم که در این بلاد هم همچین چیزی نیست. ببینم چی میگه.
خانم مجری محترم اینطور شروع کردند که ” بانوی ایرانی شاعر, نویسنده و فیلم ساز مقیم لندن تحریم شورای امنیت بر علیه ایران را محکوم و آنرا بی ارزش خواند.” بعد دوربین به لندن رفت و یک مصاحبه تقریبا پنج دقیقه ای رو با این بانوی شاعر, نویسنده و فیلم ساز مقیم لندن نشون داد. زیر نویس تصویر هم این بود. محکومیت تحریم شورای امنیت. ما هی منتظر بودیم این زیر نویس یا آقای خبرنگار مصاحبه گر اشاره به اسم این بانوی شاعر, نویسنده و فیلم ساز مقیم لندن بکنن. بعد گفتیم حتما برمیگرده استدیو و به همون شگرد قدیمی خانم مجری میگه که مصاحبه آقای فلان بود با خانم فلان.
دوربین برگشت استدیو و خبر عوض شد. ما هم نفهمیدیم این بانوی شاعر, نویسنده و فیلم ساز ایرانی مقیم لندن کی بودن.
هی آقای حاجی واشنگتن! به این مدل خبر چی میگن.
۴. ظاهرا این عموزاده محترم ما که تو عمرش غیر از کتاب هیچی نمیشناخت و نمیشناسه اونقدر خانم شده که موقع تز نوشتنشه. امروز به من زنگ زد برای کمک تو موضوع تزش . ( نمیدونم موضوع تز رو میشه گفت یا نه. حالا شما که غریبه نیستین و اونهم که اینجا رو نمیخونه. من میگم! ) موضوع تز هست : “انگلهای موجود در روده سوسک.” فکر کنم یه سوسک مخصوصی بود. من نفهمیدم.
گفتم والا عمو زاده جان. حالا اگه اومدی هر انگل جدیدی هم کشف کردی مبارک باشه. ولی بالاغیرتا این اسم فامیلی ما رو نگیری نذاری روش ها! همون اسم کوچیک خودت رو بذار.
حالا یه سوال. از بر و بچه های اینور کسی هست که بایولوژی ( رشته دختر عمو جان) یا پزشکی چیزی بخونه من مزاحم شم یه سری سوالی بپرسم. مثلا اینکه چه طور میشه یه استاد راهنما پیدا کرد که یه سری ایده به این خانم بده؟
انگلهای موجود در روده سوسک!!! خانواده ما ژنتیکی مشکل دارن.
۵. من یک چیزی کشف کردم از اول هفته که خیلی جلوی خودم رو گرفتم نیام نگم. اصولا از رواج فسق و فجور خوشم نمیاد. ولی لعنت به اون کسی که این دم دستش باشه و نخوره. منی که جدیدا بسیار در مشروب خوری اهل کلاس گذاشتن شدم و فقط شراب قرمز اونم با غذا و بسیار متشخصانه میخوردم, دین و ایمونم رو پای این از دست دادم و امروز با پیژامه رفتم سومین تطری این هفته رو خریدم. اصولا گردگیری با مستی و ملستی تجربه بسیار جدیدی بود. نمیگم چقدر خوشمزه هست که رواج فسق و فجور نشه. اما از اون ذرات طلای واقعی داخلش نمیشه گذشت. بخورید ملت. زندگی همین دو روزه. طعم دارچینش رو بگو.
۶. ببینید . من از سه ماه قبل میخوام مثل بچه خوب گذارش یک جایی با حالی رو رفتم رو بذارم اینجا. با کلی عکس. الان یک چیز دیگه هم هست که میخوام بگم. از اول هفته. دیگه زیاد حرف زدم. لعنت به خودم اگه قبل از اینکه این دوتا چیز رو بنویسم مطلب دیگه ای بنویسم.
۷. اولین باره که ساعت یک صبح وبلاگ مینویسم در حضور خلوت شمع و خور خور بعضی ها. بسی طرب انگیز و رویایی است. جانا….

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.