کلاس ” گروههای اقلیت در ایالات متحده” رو دوست دارم و ندارم. دوستش دارم چون مو ضوعش خیلی جذابه و تو کتابهاش زمینه های تاریخی هر کدوم از این گروهها رو هم جمع آوری شده. از طرفی فقط ۲۰ تا دانشجو تو کلاسیم که با ۲۰ تا دنیای متفاوت تو سر و کله هم می زنیم. یه زن و شوهری که تو اداره سوشال سکیوریتی کار میکنن و به نظرشون برنامه های دولتی مثل انجیلی که از آسمون اومده و تنها راه حل نجات مردم, تسلیم برنامه های دولتی شدن هست. یه دختری که نصف دنیا رو گشته و واسه هر چیزی, از فحشا تو کوبا تا غسل هندوها تو رودخونه گنگ, تجربه زنده داره. یک سرباز نژاد پرست سفید که تازه از جنگ برگشته . یک دانشجوی روانشناسی که تمام مسائل اجتماعی رو حاصل ” من زیاده خواه” میدونه و بالاخره من لامذهب خاورمیانه ای تروریست.
این یه ترکیب کاملا ایده آل واسه یه کلاس جامعه شناسی هست , اما متاسفانه استادی به پستمون خورده که انگار فقط می آد که ساعت کاری بگیره. می آد از رو طرح درسش می خونه, چندتا عکس نشون میده و دتز ایت! هر چند بچه ها خیلی زود متوجه شدن و از همون جلسات اول خودمون اینقدر لکچرش رو قطع کردیم و حرف زدیم که حالا باید باید واسه درس دادن اون بحث ما رو قطع کنه. اما در هر حال اگه این استاد یه ذره ” با حال” تر بود, کلاس خیلی بهتر می شد.
پ.ن: من اگه یه روز معلم بشم, سعی میکنم معلم ” با حالی” بشم ,مثل این خانوم احمد نیای نازنین.
پ.ن ۲: در هر حال برو بچز دپارتمان باید هوای هم رو داشته باشن دیگه!
———————————————————————————–

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.