بیست و دوم جولای دو هزار و یازده

بیروت- ۱۱
قرار شد شب برم خونه یه دختری که شش تا سگ داره و هشت تا گربه و یه سری طوطی و لاکپشت و این صحبت‌ها. همدیگر رو گم کردیم و من هم تلفن نداشتم و دیگه آخرش یه پانسیون گرفتم. کوله به پشت یه تاکسی گرفتم آدرس پانسیون رو دادم که منو ببره. یه جای تو محله جمیزی که محله زندگی شبانه بیروته. من جلو مسجد حریری پیاده کرد و شروع کرد به داد زدن به عربی. منهم گفتم پولت رو نمیدم تا منو نبری. طبعا اون برنده شد چون من نمی‌تونستم اندازه اون داد بزنم. تو دل گرمای ظهر افتادم دنبال آدرس و بالاخره جا رو پیدا کردم و بعد برگشتم سر کار.
یه ذره کار کردم بعد قرار شد با املیا بریم مجسمه بانوی لبنان رو ببنیم. یه مجسمه مریم هست که بالای یه کوهیه و کنارش یه کلیسا و راه رفتن بهش هم تله کابینه. طبعا راننده تاکسی ما رو از راهی هزار بار طولانی‌تر برد و دو ساعت تو را گذشت که یک ساعت اخر دیگه ما خودمون رو به خواب زدیم. خیلی اصرار داشت بگه که همه چی تو لبنان خوبه و همه با هم برادرن و هیچ مسلمون مسحیی و شیعه سنی مهم نیست. ما هم گفتیم اره می‌دونیم!
تو صف تله کابین یه آقای امریکایی جالبی رو دیدیم که واسه یه شرکت دانمارکی تو قاهره کار می‌کرد و اخر هفته اومده بود بیروت. دیگه از قطع شدن برق و موندن بین زمین و هوا و اینا که بگذریم، بانوی لبنان یک کپی زشتی هست از مجسمه آزادی که روش یه عبا پوشوندن. واسه وارد شدن به محوطه به من و املیا که پیراهن پوشیده بودیم گفتن که باید یه چیزی بندازید دور شونه‌هاتون. اما خب چون چیزی نگفتن در خصوص پاها و یقه، ما هم فقط شال رو انداختیم رو شونه‌ها و فکر کردیم لابد بقیه جاها حلاله.
یه چاق سلامتی با مریم کردیم و یه چایی خوردیم و برگشتیم پایین و یه دونه از این ون‌ها که توش دوازده سیزده‌نفر جا میشن، تو ترکیه بهشون می‌گن دولموش،‌ سوار شدیم برگشتیم سرجاهامون.
یه هفته شده من لبنانم،‌هنوز لب ساحل نرفتم. اینترنت خیلی یواشه و من کارم انلاینه و نمی‌رسم خوب کار کنم و اعصابم خورده.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.