دو صبحه. خوابم نمی‌بره. با پیژامه و دمپایی و لچک به سر اومدم لب ساحل راه برم. ملت هنوز دارن می‌خورن و می‌خندن و قلیون می‌کشن. منم شجریان داره تو گوشم می‌خونه
ز من نگارم حبیبم خبر ندارد
کجا رود دل عزیز من که دلبرش نیست
حتی شافل ای‌پاد قرضی هم خبر از دلتنگی‌های آدم داره.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.