سوم می دوهزار و یازده

الان زیر یک پلی در پراگ نشسته‌ام. دلم می‌خواست خانه خودم بودم. یعنی نه. خانه نه.بیرون بودم. هوا سرد و بارانی بود. بعد من می‌آمدم خانه. بخاری از صبح روش مانده بود و خانه گرم بود. می‌آمدم دوش اب گرم می‌گرفتم. شراب گرم با دارچین زیاد برای خودم درست می‌کردم. بعد تلفن زنگ می‌خورد. بعد تو یک بهانه الکی می‌آوردی و مثلا می‌گفتی دارم از شهر شما رد می‌شوم. وقت داری برویم یک چایی بخوریم. من هم می‌گفتم اره. کی می‌رسی؟ تو هم می‌گفتی راستش در همین پارکینگ شما هستم. بعد من میگفتم خب پس بیا همین جا چایی بخوریم. بعد تو می‌آمدی تو. در همین فاصله پارکینگ تا خانه یک دفعه باران تند می‌شد و تو خیس خیس می‌رسیدی دم در.
بعد من یک حوله می‌دادم دستت و بعد که موهایت را خشک کردی مثلا یک لباس اندازه تو در خانه من بود و بعد که خشک شدی یک لیوان شراب می‌دادم دستت. بعد تو می‌گفتی زحمت نکش من باید الان بروم. من هم می‌گفتم باشه. برو یک چیزی بخوریم بعد برو. بعد دوباره هی هیچی نمی‌گفتیم. اولش تلاش می‌کردیم که حرف بزنیم اما بعد دیگر حرف نمی‌زدیم. بعد دیگر هوا تاریک شده بود اما تو مست شده بودی و نمی‌توانستی رانندگی کنی. یعنی من نمی‌گذاشتم رانندگی کنی و بعد و من برایت چایی درست می‌کردم که مستی‌ات بپرد و می‌گفتی بیا بشینیم یوتیوب بازی کنیم و بگردیم دنبال ویدئوهای مسخره، اما بعد از سه تا ویدئوی بیل مار به آهنگ می‌رسیدیم و هی دوباره ساکت می‌شدیم و بعد هم اصلا می‌گذاشیتم روی رادیوی پورتیس هد پندورا و هی دوباره ساکت می‌شدیم و تو می‌گفتی که که دیگر واقعا باید بروی و من باز ساکت بودم و می‌خواستم بگویم نرو اما نمی‌توانستم و هی چایی تازه می‌ریختم و ته دلم دعا می کردم که نروی.
اینجا تمام می‌شود. پیش خودم حدس می‌زنم، یعنی دلم می‌خواهد، که در اینجا خود تو هم نمی‌خواهی بروی اما گیر می‌کنی در حرفی که زدی و من هم نمی‌توانم اصرار کنم که بمانی و دوباره هی ساکت می‌شویم. اصلا بهتر است اینجا تمام شود که همانطور چایی اخر روی میز داغ بماند.
دلم می‌خواهد خانه خودم بودم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.