دوم می دوهزار و یازده

تب کرده بیدار شدم. فکر کردم حتما عاشقت شده‌ام. وگرنه دلیل دیگری برای تب کردن نبود. گفتم باید بهت بگوییم. یک عمر داد زده بودم که ملت عاشق می‌شوید، ادا و اطوار درنیاورید بروید به طرف بگویید. یک ایمیل زدم و جریان تب را توضیح دادم و گفتم که عاشقت شده‌ام. بعد هم نوشتم که من یک عاشق کلاسیک هستم و طبعا باید غم عشق بکشم بنابراین منتظر عکس‌العملی از جانب تو نیستم و خودم با غم خودم سر می‌کنم.. البته بماند که دلم میخواست بعدش جواب بدهی که راستش من هم.
نامه تمام شد و خواستم بفرستمش. فکر کردم اولین ایمیل عاشقانه‌ام به او باید حتما موضوع ایمیل بسیار جالبی داشته باشد. عاشقی؟ عاشقیت؟ عاشقت شده ‌م؟ بی‌موضوع؟ موضوع ندارد؟ سلام؟ از طرف فلانی؟ نه
هیچ کدام به درد نمی خورد. نمیخواستم اول صبحی فکر کنی اه چه ایمیل گندی. لابد باز هم اسپم. اصلا بدترین اتفاقی که برای یک عاشق کلاسیک می‌تواند بیافتد این است که اولین ایمیلش را اسپم کنند.
عقلم به جایی نرسید. دوباره خوابیدم و بعدهم که بیدار شدم خجالت کشیدم نامه‌ات را بفرستم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.