بیستم آپریل دوهزار و یازده

الکی که گریه می‌کردم
پشت میز آشپزخونه، تو حموم، تو تخت، تو ماشین
دست راستش رو باز می‌کرد می‌گفت بیا
بعد یه طوری با همون دست بغلم می‌کرد که سرم بیافته رو شونش
بعد یه ذره من هق هق کنم
بعد می‌گفت چته عشقم
می‌گفت عشقم
می‌گفت عشقم
می‌گفت عشقم
می‌گفت عشقم
می‌گفت عشقم
می‌گفت عشقم
….

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.