ششم فوریه دوهزار و یازده

یک اتفاقی دارد می‌افتد این‌ روزها. من دوباره تنم را دوست دارم.
شاید به خاطر هوای اینجاست. شاید به خاطر مدل‌ آدم‌هایی که اینجا هستند و شاید سن خودم هم باشد که بالاتر می‌رود. سنتاباربارا معروف به مدرسه «پارتی». ظاهرا چند سال پیاپی است که از طرف پلی بوی به عنوان دارا بودن «سکسی‌ترین» دانشجویان انتخاب می‌شود. پارتی‌هایش شهرت ملی دارد. همه هم در حال یک نوع ورزشی اند. یعنی حال و هوایش کلا تعطیلات است. در فاصله بین کلاس‌ها هم ملت می‌روند شنا و موج سواری و زیر آفتاب می‌خوابند. و این زیر آفتاب خوابیدن نه که فقط کنار اقیانوس اتفاق بیافتد، هر جا سبزه‌ای باشد ملت دراز کشیده‌اند کتاب به دست یا در حال معاشقه. البته می‌گویند که حال و روز دانشجویان دوره‌های تکمیلی اینطور نیست، اما تقریبا تمام هم‌گروه‌های من هم ورزش می‌کنند یا بیشتر از اینکه در کتابخانه درس بخوانند، زیر آفتاب ولو اند. اینا را گفتم که بگویم شاید این باعث شده من هم حواسم جمع تن شود، جمع اینکه بگذارم تن لذت ببرد از این فضا و آفتاب و هوا. یعنی لباس ولو بپوشم، دلم بخواهد پابرهنه راه بروم، تا جایی که نور هست، بیرون خانه و ساختمان دانشکده بمانم و برای اینکه نمانم پای کامپیوتر بیشتر کتاب بخوانم. ورزش کنم فقط برای اینکه آدرنالین بریزد توی تن و بیشتر در هوای آزاد باشم و نه لزوما به خاطر «سکسی‌شدن» عضلات. صاف راه بروم و سینه‌هایم را بدهم جلو و نفس عمیق بکشم و بگویم این باد اقیانوس که می‌خورد به تن برهنه چقدر عطر دارد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.