سوم فوریه دوهزار و یازده

جا می‌گذارم. همه چی را یک جایی جا می‌گذارم. می‌آیم توی ماشین می‌بینم موبایلم نیست. برمی‌گردم موبایلم را می‌آورم یادم می‌آید فلان کتاب را برنداشتم. می‌روم ورزش کنم می‌بینم کفش نیاوردم. می‌روم طبقه پایین آب بخورم، برمی‌گردم بالا می‌بینم بطری آب کنار تخت بود. سه سری برای خانه گوجه خریدم. یادم می‌رود دفعه قبل گوجه خریده بودم. امروز یک کتابی را که دو هفته پیش خریده بودم، دوباره خریدم. کیفم را توی اتوبوس جا گذاشتم، راننده دوید دنبالم که کیفم را به من بدهد. بعد دیدم موبایلم را نیاوردم. تمام خانه را زیر و رو می‌کنم برای یک کتاب،‌ می‌بینم اصلا نخریدمش و ندارمش. اسم آدم‌ها را عوضی می‌گویم. رئیسم با خط کش هم بالای سرم بیاستد باز من حواس پرتی می‌کنم و آخرش خودش باید درست کار کند. اخراج می‌شوم همین روزها.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.