زنستان شماره جدید رو دکه هست. از دستش ندید.
نمونه بارزی از خشونت جنسی که دستگاه قضایی ما نادیده اش میگیره.
این مطلب زنانه ها خیلی حرف دل بود.
——————————————–
قصدم از تعریف این جریان, باز نویسی قصه های گریه دار مجله های خانواده نیست. میخوام بگم چقدر ما ریشه های فرهنگی غلط عمیقی داریم.(مسلما جمع نمیبندم ) این جریانی هست که در سال ۲۰۰۶ داره توی یه خانواده مهاجر ایرانی تو قلب امریکا اتفاق می افته, نه توی ایران ۳۰ سال پیش. خونه این فرهنگ از پای بست ویرانه.
مامور سابق وزارت اطلاعات بوده. تونسته خودش رو بروسونه اینجا, مسیحی شده و اقامت گرفته. الکل چند سالی هست که بیچاره اش کرده. پارسال زن و دختر بیست سالش رو میاره اینجا که از تنهایی در بیاد.
حالا دختره اینجاست. مانیتورش شکسته , چون عکس یه خواننده مرد روی دسک تاپش بوده. توی کالج اسمش رو نوشته ولی بعد از اینکه اولین چک کمک دولتی رسیده به دستش دیگه اجازه نداشته بره. یه وقتای دلش میخواد بره راه بره یا بدوه. باباش میبردش بیرون و آروم پشت سرش میرونه تا وقتی دویدنش تموم بشه. اجازه گرفتن گواهینامه هم هیچ وقت نداشته.
یه خواستگار اینجا داره. یه جوون بیست و دو ساله که یه بار هم طلاق گرفته. مامان پسره گفته :” پسرم ماشین بنرش رو به اسمت میکنه. خونش رو به اسمت میکنه. به شرطی که نری از خونه بیرون کار کنی.”
یه خواستگار هم تو ایران داره. دوست باباشه. مرتب زنگ میزنه میگه پس چی شد این عروس ما؟ باباش به این نتیجه رسیده که آوردن اون و مامانش اشتباه بوده. میگه پول بلیطتون رو در بیارن و برگردین.
قلبش درد میکنه. تو این یه سال دو بار بیمارستان خوابیده. دکترا هم هیچی تشخیص نمیدن. سر کوچیکترین چیزا از کوره در میره و گریه میکنه. باباهه میگه خودش رو داره لوس میکنه واسه خواستگاراش.
دوتا خواهر تو ایران داره. هردوتا دوبار ازدواج کردن. اولین بار واسه فرار از خونه باباه و دومین بار واسه فرار از حرف مردم. میترسه از ازدواج.
یه ماهی هست باباه گذاشته بره سر کار. می خواسته قسط خونه اش رو تو ایران بده. صبحها میبردش و عصرا میره دنبالش. سر کار یواشکی سیگار میکشه.
سر کارش با یه جوون ایرانی آشنا شده. اگه باباش بفهمه دیگه نمیذاره بره اونجا سر کار. حالا دیگه نمیخواد برگرده ایران. این با مردای دیگه زندگیش فرق داره. میذاره هرچی بخواد گریه کنه و حرف بزنه. که دعواش نکنه و باهاش بخنده. ظهرا یواشکی میرن بیرون ناهار میخورن. جوونه ولی نمیتونه واسش کادو بگیره چون جای واسه قایم کردنش نداره. احساسشون داره پا میگیره. به خواهرش میگه. خواهرش میگه: هر کاری بابا میگه بکن. صلاحت رو میخواد. دعای پدر و مادر باید بالا سرت باشه.
جوونه میگه با بابات صحبت کن اگه قبول نکرد هم راه حل قانونی داریم. جوابی نداره بده. هیچی نمیگه. فقط یه جمله کوتاه.
” نمیتونم. نمیتونم. بابامه آخه. بابامه.”

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.