هفتم ژانویه دوهزار و یازده

پرده‌های اتاق خواب را زده‌ام کنار و این روزها با نور خورشید بیدار می‌شوم. تنبلی همیشگی حمام صبح همچنان برقرار است. از ظهر درس خواندم. بیشتر باید می‌خواندم، اما ساعت هشت تمامش کردم و زدم از کتابخانه بیرون. هشتاد صفحه ماند. بخش‌هایی از کتاب یک نویسنده مسلمان اصول‌گرای پاکستانی را می‌خواندم که شاکی بود از وضیعتی که «غرب» برای مسلمانان و به خصوص زنان مسلمان درست کرده. یکی از اروتیک‌ترین متن‌هایی بود که تا به حال در نقد اروتیسم خوانده بودم. یک جایی شاکی بود از اینکه چرا زنان ترکیه باید با مایوی دو تکه در کنار دریا بخوابند و دو پاراگراف کامل این را توضیح می‌دهد. لحن پاراگراف هم هی سریع‌تر می‌شد. با تحریک شدن خودش همگام بود. این جستجوی اینکه کجا بیشتر تحریک می‌شود و دوست دارد بیشتر از چه چیز حرص بخورد، باعث کلی لذت شد به جای آنکه آدم به چرت و پرت‌هایش فکر کند.
امروز برای هر اتاق خانه یک دسته گل خریدم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.