اینم حکایت ماست

نزدیک پنج سال است که اینجا می‌نویسم. بلوط بزرگترین اتفاقی است که تا به حال در زندگی من افتاده است. اگر بلوط نبود، یک جای دیگر دنیا در عالمی دیگر بودم.
وقتی آدم یک چیزی رو در یک مکان عمومی می‌نویسد می‌داند که هرکسی ممکن است آن را بخواند و این انتخاب خودش است که چی بنویسد و چی ننویسد.
بلوط بخشی از زندگی من است که شما می‌بینید. شاید آدم‌هایی که مرا دیده‌اند بگویند که خودم خیلی کسخل‌تر از آن هستم که اینجا به نظر می‌رسد. خیلی داغون‌تر حتی.
اینجا از همه چی هم نوشتم از دورغ و واقعیت و تخیل و فانتزی و حقیقت یا ترکیبی از همه اینها. همه این‌ها هم با علم به عمومی بودن مکان بود.
این مکان عمومی هم شامل افرادی است که بعضی از آنها با من رابطه دیگری غیر از خواننده و بلاگر دارند. بعضی دوستانم، بعضی آدم‌هایی که دوستم ندارند، و بیشترشان هم مردمی‌اند که اصلا بودن یا نبودن این وبلاگ و بلاگر برایشان مهم نیست. شاید یکی یا تعدادی هم معشوق، هم‌بستر، یا هر اسمی دیگری رویشان بگذاریم هستند. آنها هم تصمیم می‌گیرند اینجا را بخوانند و هر برداشتی دلشان خواست- مثل بقیه- بکنند یا نکند. شاید انتخابشان راحت گذاشتن من باشد. برای رها نویسی. شاید فکر کنند اگر اینجا را بخوانند عریان نخوام بود و نخواهد بال مرا بچینند. شاید اصلا این آدم اینترنتی برایشان مهم نیست و شاید اصلا بالکل این آدم برایشان مهم نیست.
آدم‌ها قضاوت می‌کنند. همه ما. من هم نمی‌توانم بیاییم توضیح بدهم که منظورم از این نوشته یا جمله چه بود یا داد بزنم مردم قضاوت نکنید و آن‌ها هم می‌کنند. از دید خواننده این وبلاگ یا جنده‌ شوهرداری است که دارد در آمریکا حال و حول می‌کند، یا دختری حوصله سربر و لوس است که فکر می‌کند خیلی با نمک است، یا چه می‌دانم. یک آدم عقده‌ای،‌ یک مرفه بی‌درد با هزار و یک
.مدعا یا اصلا آدمی خوب. همین الان هم دارید قضاوت می‌کنید که داستان چیست و سعی کنید ردش را در هزار و یک جای دربیاورید . خیلی از ماها این شکلی هستیم.
من جلوی هیچ‌کدام این اتفاقات را نمی‌توانم بگیرم از لحظه‌ای که دکمه پابلیش را کلیک کردم. اما دردم می‌گیرد که یکی
قضاوت‌های خودش از نوشته‌های مرا به کسی که نمی‌خواندشان، ببرد. حتی از دوستانم هم دردم می‌گیرد. از عزیزترین‌هایم. حس خوبی نیست. اصلا خوب نیست. از آن بدتر بچه‌ انگاشتن من است وقتی راه‌حل ارائه می‌دهند برای قضاوت خودشان. هم غمیگنم برای خودم که انگار بالم را چیده‌اند و هم عصبانی از نابالغی همه این بازی‌ها.
دوره عجیب و غریبی در زندگی من است که دارم در جایی ثبتش می‌کنم. می‌خواهم در بلوط جوری می‌نویسم که انگار دارم برای دیوار سفید می‌نویسم در یک وبلاگ خصوصی. رها و عریان. می‌دانم که دیگر آدم خصوصی نیستم و دارم با این‌کار چه ریسک‌هایی در زندگی تحصیلی یا شخصی‌ام می‌کنم. حالا شما اگر فکر می‌کنید ممکن است این نوشته حس من نسبت به شما باشد و بر اساس آن قضاوت و عمل کنید هم انتخاب خودتان است. آن کسی هم که انتخاب کرده نخواند، انتخاب خودش بود.
رها نوشتن شفای من‌ است. از دستش نمی‌دهم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.