هوا بارونی، سیاه، سرد، اصلا یه وضعی. من باید کار میکردم از تو خونه و دوستان زدن بیرون به هوای بارون گردی. من کمی کار کردم و بعد خوابیدم. از بوی آبگوشت بیدار شدم. شیشههای بخار گرفته از گرمای آبگوشت، قطرههای بارون اونور شیشه، من زیر پتو پلنگی کف اتاق کنار شومینه، پ ملاقه به دست بالای قابلمه آبگوشت. یاد جمعههای تنبل و سرد و بارونی بچگی و آبگوشت و جنگ بین خواب و قصه ظهر جمعه و برنامه کودک ساعت دو.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید