عزیزترین انسان زندگیم برام چیزهایی نوشته که هنوز بعد از بیست و چهارساعت از شوکش بیرون نیومدم. حتی نمی‌دونم چطور بنویسم. حتی به خودش نمی‌دونم چطور جواب دادم. الان هم هنوز گیجم. پیش خودم فکر می‌کنم چطور تونستم یکی رو که اینقدر دوسش دارم اینطور اذیت کنم. اینطور سال‌ها و سال‌ها آزارش بدم که حتی نفهمیده باشم. چطور منی که همیشه غصه می‌خوردم چرا دوستش نیستم، اینطور، این‌همه سال همه چیزش رو زیر سوال بردم.
اصلا نمی‌دونم چطور جبران کنم. اصلا می‌شه این‌همه سال رو جبران کرد؟ الان هم که دارم می‌رم. دیروز دلم می‌خواست برم جلوش زانو بزنم بگم ببخشید. اما آیا این کافیه؟ گه گیجه دارم. آدم برای جبران کارهایی که سال‌هاست ظاهرا داره تکرارشون می‌کنه بدون اینکه بفهمه چه اثری تو طرف مقابل داره چه‌کاری اصلا می‌تونه بکنه؟
می‌دونم دوسم داره. اگه نداشت برام نمی‌نوشت. اما این هیچی از مسولیت من کم نمی‌کنه. نمی‌دونم. رسما نمی‌دونم چطور باید جبران کنم. کاش اینایی که گفت اصل جریان باشه. کاش یه چیزهایی دیگه‌ای نباشه که اونا دلیل اصلی ناراحتی‌هاش باشه. الان که یه ذره هق هقم آروم شده و جرات کردم ایمیلش رو دوباره بخونم فکر می‌کنم آیا همه اش اینه؟ آیا چیزهایی دیگه‌ای نیست که نگفته و اونا حتی از این‌هایی هم که گفته بیشتر آزارش داده؟ چقدر من اذیتش کردم. دارم خل می‌شم.
دلم می‌خواد باهاش دوست‌تر بودم. کاش می‌شد روم بشه بشینم باهاش حرف بزنم. کاش می‌شد اصلا لال شم. چرا اینقدر این زبون من آزار دهنده است. برم دور شم شاید واسه همه بهتر باشه. احساس مزخرفی رو دارم که همه حرفاش زر مفتی بیشتر نیست. حس لعنتی مزخرف آشغال بودن رو دارم .

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.