یادداشت‌های فرودگاهی- ۱

وسوسه نویی این روزها بند بند تنم را می‌لرزاند. می‌خواهم رها کنم همه چیز را و بروم بگردم. بروم سفر. طولانی و بی‌مقصد. بروم یک مدت یک‌جا بمانم، کار کنم پول بلیط که درآمد بروم جای دیگر. با همین کار حالایم هم می‌توانم. یک کامپیوتر می‌خواهد و جایی که بشود به اینترنت وصل شد.
وسوسه‌ شده‌ام درس را ول کنم. حداقل یک مدتی ول کنم. بروم بگردم و اگر دیدم هنوز بازهم می‌خواهم برگدرم و بخوانمش. نمی‌فهمم این وسوسه چرا حالا باید بیاید سراغم. حالا که همه چی بالاخره بعد از آن همه دیوانگی و مریضی خوب است. ( خوب است؟) و یک جایی قرار است بروم که دوستش دارم و رشته‌ای که اصلا خودش یک وسوسه بزرگ دیگر است.
گیجم. نمی‌دانم بروم بگویم یک سال به من مرخصی بدهید یا نه. نمی‌دانم آن‌وقت تکلیف این بورسی که دارم چی می‌شود. الان به خودم لعنت می‌فرستم که اصلا چرا امسال تقاضا کردم. این همه عجله برای چه بود. صبر می‌کردم یکی دو سال بگذرد. خودم بدانم کجای جهان حاضرم پنج شش سال دیگر بمانم، آنوقت تصمیم به این بزرگی می‌گرفتم.
به فرودگاه که می‌رسم، قلبم تند می‌زد. این هیجان بلند شدن و رفتن به جاهای نو. هرچه تکراری هم باشد، همیشه یک چیز نویی دارد. یک دل می‌گوید حالا برو درست را شروع کن، وسطش این‌ور و آن‌ور هم برو. یک دل دیگر می‌گوید که برو یک مدت بگرد و دلت را ول کن از این همه دغدغه این هفت هشت سال گذشته و رها کن خودت را از مکان و از همه این‌ آدم‌ها.
حالا موقعیتش را دارم. آرزویش را. اگر نروم یک خیانت دیگر نمی‌آید روی همه فریب‌هایی و خیانت‌هایی که در طی این سال‌ها در حق خودم کردم؟ حالم خوب است و برای این است که دلم می‌خواهد دل بکنم. از همه چی. از همه کس. از همه جا.

این نوشته در بلوط, سفر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.