کنتور سن که از بیست رد می‌شود آدم یواش یواش برای خودش و رابطه‌هایش یک جور ارزش قایل می‌شود.برای خودش شاید بیشتر. این رابطه هم می‌تواند هر رابطه‌ای باشد. با همشاگردی‌هایش،‌دوستانش، معشوقه‌هایش و اصلا آدم‌های معمولی دور وبرش. درست است که تنهایی کمر خرد می‌کند، اما یک وقت‌هایی سبک سنگین می‌کند که حالا تنها باشم له تر می‌شوم یا اگر فلانی توی زندگی‌ام باشد.
اینطور شد که یک سری آدم‌ها از زندگی من کنار رفتند. دروغ‌گوها ( هرچند اسمش را فقط چاخان مصلحتی می‌گذاشتند)، آدم‌هایی که حرفشان را با مشت می‌خواستند توی کله‌ من بکوبند، کسانی که موقع حرف زدن در مورد بقیه چشم و ابرویشان به طور محسوسی تکان می‌خورد و تنگ و گشاد می‌شد، آدم‌هایی که مرا و زندگی مرا نمونه آزمایش تئوری فلان کتاب بهمان نویسنده می‌دیدند و کسانی که هنوز درگیر القاب اهدایی جامعه بودند که کیستی و چیستی مرا تعریف کنند.
بعد از خرداد یک دسته دیگر هم کنار گذاشته شدند ( و لابد من هم تنهاتر شدم). طرفداری از دولت نظامی محمود احمدی‌نژاد برای من تعریف شده نیست. حداقل بعد از فجایعی که این دولت از تابستان تا به حال مرتکب شد،‌دیگر نیست. حتی اگر نتیجه انتخابات همان بود که خودشان اعلام کردند و همه مردم هم معترضین گول خورده بودند، بازهم این رفتار یک دولت با مردمش توجیه پذیر نیست. کم نیستند دانشجویان ایرانی این اطراف که از زور چپ‌گرایی از آن سوی بام افتاده‌اند و هر مخالفتی را با دولت احمدی‌نژاد آب به آسیاب امپریالیسم ریختن می‌دانند. یعنی یا تو با احمدی‌نژادی یا طرفدار اسراییل و در نتیجه قاتل مستقیم مردم غزه.
من دیگر بحث نمی‌‌کنم. خداخافظی می‌کنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.