شهر باریک

The_Narrow_City_HQ.jpg
«نیاز کتاب می‌خواند. انگشت سبابه‌اش را توی دهانش می‌کند. قسمتی از ناخن را می‌کند. کتاب را روی تخت پرت می‌کند. به حمام می‌رود. شیر آب را باز می‌کند. وان پر می‌شود. کمی‌ شامپو می‌ریزد. به طبقه پایین‌ می‌رود. پسر تلوزیون را خاموش کرده است. پسر را بغل می‌کند. روی صندلی بالابر می‌گذارد. پسر بالا می‌رود. خودش بالای پله‌ها روی صندلی چرخدار دوم می‌نشیند. بلوزش را در می‌آورد. دنده و سرشانه های باریک و سفیدش لرز می‌کنند. نیاز شلوار پسر را در می‌آورد. پسر را بغل می‌کند و در وان می‌گذارد. پسر دست‌هایش را به کناره وان می‌گیرد تا خودش را بالاتر از سطح آب نگه دارد. نیاز دوپای بدون ماهیچه را می‌شوید. عضو کوچک پسر تغییر حجم می‌دهد….»
از داستان «حرف بزنیم»
«شهر باریک» نوشته آیدا احدیانی و به تصویرگری توکا نیستانی
نشر افرا
***
نمی‌دانم می‌خواستم کتاب آیدا را معرفی کنم یا داستان خودم را بگویم. خودم را که نه. زنی را که چند ماه قبل بعد از پنج سال از دست صاحب‌کار فلجش بالاخره فرار کرد و آمده بود مرکز ما. داستانش داستان همین نیاز قصه آیدا بود. برای همین است که فکر می‌کنم داستان‌های «شهر باریک» داستان «ما»ی مهاجر است اگر نخواهم خیلی جنسیت زده‌اش کنم و بگویم «ما زنان مهاجر».
کتاب را می‌توانید از اینجا سفارش دهید و یک سیر حسابی هم در طراحی‌های توکا نیستانی بکنید

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.