بعضی‌ها هم دلی‌طور درجه‌‌دار

بعضی‌ها ذاتاً آدمِ والس‌اند. همه‌چیزشان روی حساب‌کتاب است. قدم‌های خودشان را و تو را می‌شمرند. یک قدم برداری یک قدم برمی‌دارند. دو قدم پس بکشی چهار قدم پس می‌کشند. کُنشِ بدونِ گارانتی در بساط‌شان موجود نیست. آدمِ واکنش اند. حرکت بعدی و لایک بعدی و ای‌میل بعدی و اس‌ام‌اس‌شان همه کنترل‌شده و منطق-بیس است. افسار احساسات‌شان دربست دست حسابدارشان است. به قول احد دلی نیستند هیچ.
 
بعضی‌ها نه، گرم و نرم‌اند. دو پیک سرشان گرم شود با هر ترانه‌ای دست می‌اندازند دور کمرت، از آن تانگوهای من‌درآوردی، که فقط تاب می‌خورید با هم، بسته به ترانه و نور محیطی و محاطی و الخ. یک وقت‌هایی هم خودشان را رها می‌کنند توی بغلت، به امانِ خدا؛ دلی‌طور.
 
بعضی‌ها هم بلدند هزار چشم دور و بر را ندید بگیرند برای خودشان بچرخند آن وسط، با تو یا بی تو. فاز ترانه و محیط را می‌گیرند و دل می‌دهند به کار. قضاوت و حرف و حدیثِ آدم‌ها را پشت سر گذاشته‌اند دیگر. یاد گرفته‌اند یک جاهایی حسابدارشان را بفرستند مرخصی. درجه‌دار شده‌اند برای خودشان. 
 

+

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بعضی‌ها هم دلی‌طور درجه‌‌دار بسته هستند

سیمون دو بوار یک جایی می گوید : « برای این که آدم کسی را عاشقانه دوست داشته باشد ، باید سخت به هیجان بیاید ، وقتی بازی دو طرفه باشد ارزش انجامش را دارد . ولی اگر قرار باشد آدم به تنهایی بازی کند ، بازی احمقانه می شود . » خوب بدیش این بود که من سیمون دو بوار نمی خواندم . 
چی شد که فکر کردیم اسم این عشق است که یکی مدام تو را نخواهد و تو از نفس کشیدن در کنار چراغ روشنش خوشحال . چی شد که این جوری بار آمدیم . لذت می بردیم از شکست هامان . از نشدن ها و نرسیدن ها . این چه ادبیاتی بود که توش نفس کشیدیم و زندگی کردیم و هیچ معنای لذت و بوسه و آغوش را نفهمیدیم .
حتی وقتی آخرین بار گفتی این رابطه کار نکرد من خنده ام گرفت . رابطه ؟ اسم این رابطه بود ؟ این که یکی مدام بخواهد و یکی مدام نخواهد و اما نرود . بماند که به نخواستنش ادامه دهد . یکی مدام دروغ بگوید . دروغ های سادهء پیش و پا افتادهء بی معنی ، یکی مدام نبیند ، نشنود ، هیچ نگوید . یکی دوستی های داشته و نداشته اش را زیر و رو کند برای یک دوستی تازه و رابطهء تازه ، یکی دو ماه ، سه ماه ، هفت ماه منتظر بماند برای یک تماس و یک کافه غروب . که اگر بشود ، که وقت باشد ، که سر کسی شلوغ نباشد ، که باشد برای هفتهء بعد ، ماه بعد . پس کی ؟ که اصلا هیچ وقت . که حتی نه یک کلمه . نه حتی ابراز دلتنگی . 
یکی مدام ببخشید ، ببخشید ، ببخشید …

+

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

«همسایه‌ها» خواندیم دیشب. ضمیر جمع‌اش برای این است که با چند نفر دیگر نشسته بودیم به داستان‌خوانی.

با هر خط نوشته این کتاب، با هر کلمه توصیف این مرد از جنوب،‌ انگار من گر می‌گرفتم. چقدر خوب است این کتاب، چقدر خوب است این نویسنده. چقدر دلم احمد محمود خوانی می‌خواهد در حیاط خانه پدربزرگم، کنار انباری. کنار پرتقال‌ها. که کسی کاری به کارم نداشته باشد و من خودم را خالد ببینم و نگاهش به ران‌های سفید بلور خانم را تصور کنم و من گر بگیرم هم از تصور بلوغ هم از گرمای جنوب.

من هیچ وقت جنوب ایران نبودم. تمام تصور من، تمام عشق من به جنوب ایران، از  کتاب‌های این نویسنده است. محبوب‌ترین نویسنده فارسی زبان من. جایت سبز مرد گرم جنوبی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

زندگی خالی است. غیر از بودن نگار- که جعبه مداد رنگی زندگی‌ام است- بقیه‌اش، همان کرختی است که ماه‌هاست هست.

از بیرون اینطور است که کار خوب هست، معاشرت گه‌گاهی، ورزش‌ گاهی، نقاشی و رنگ و مهره‌بازی و کاموا بافی و گوشوراه‌سازی و نجاری هم، کتاب‌خوانی هم. مستی هم کنارش هست. هر شب.

از داخل خالی است. خالی خالی.

همان خالی است که مستی هر شب قرار است پرش کند.  لیوان‌هاست که خالی می‌شود توی حفره خالی دلم. اثر الکل که بپرد، باز همان است که هست.

 

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

با اینا زمستونو سر مى کنیم

20130218-141039.jpg

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای با اینا زمستونو سر مى کنیم بسته هستند

چقدر در این عکس‌های دونفرمان من تنهایم. تو تنهایی.

این‌ها را الان می‌بینم. این لبخندهای ما توی این عکس‌ها چقدر تلخ است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نگاه

های نارنجی!
ترنج به دست بگیرم
یوسفم می شوی
بر درگاه بایستی؟
می خواهم زخمی عمیق بسازم
که جامت به دستم باشم
گاه و بی گاه
می خواهم بنوشمت
مزه مزه نگاه نگاه
تا آخرین قطره
.تا سپیده ی پگاه

 

عباس معروفی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Mark All as Read
Mark them all, all of them.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم برات تنگ شده.

واقعیت خیلى خره. خیلى.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه جایى وسط هیچ جام. دور.

شجریان میخونه “مال منى کجا روى، بى تو به سر نمى شود”
من شراب گرم مى خورم، برف مى بینم و کتاب میخونم و تو دلم مى گم که بى تو به سر مى شود، اما چه شدنى؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند