لحظه های اردیبهشتی

هوای بارانی
صندلی های خیس در بالکن چوبی
کتاب های نخوانده
مشق های ننوشته
افکار پریشان
ذهن خسته
تلفن خاموش
بی صدا, بی زمزمه, بی موسیقی
برگهای سبز سبز سبز
رزهای اردیبهشت در باغچه پیرزن همسایه
عشق بازی لبهایم با لیوان چای
چای عطری احمد
متشکرم
ملالی هم نیست
جز دلتنگی برای جای خالی بهار نارنج در لیوان چای
چای عطری احمد

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای لحظه های اردیبهشتی بسته هستند

شاید بد نباشد… هرکدام از ما که حتی یکبار به خاطر جنسیتمان تحقیر شدده ایم… همه مایی که سینه هایمان را در زیز قوزمان و بلندی مقنعه مان پنهان کرده ایم. همه ما که از مردی که از روبرو در کوچه خلوت می آمده است حس عدم امنیت کرده ایم. همه مایی که فرق آزادی را بین خودمان و برادرمان درک کرده ایم . همه مایی که متلک شنیده ایم. یک تومار امضا کنیم. شاید باور کنند…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کنفرانسی یک روزه در مورد خاورمیانه در استنفورد

2.png
Department of Cultural and Social Anthropology at Stanford have organized a one-day symposium on May 17, 2007. With the working title “The State of Middle East Studies: Knowledge Production in an Age of Empire,” this cross-disciplinary event seeks to address current developments in the production of knowledge about the Middle East within the US and transnationally. Topics of interest include but are not limited to the fol lowing themes: power/knowledge and the political economy of the academy; the production and reproduction of gendered nationalist discourses in/about the Middle East; governmental and nongovernmental funding for Middle East Studies programs; the production of “expertise” and the role of experts as apparatus of governmentality; historical continuities and nuances in discourses of national security, terror and war

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کنفرانسی یک روزه در مورد خاورمیانه در استنفورد بسته هستند

چند نکته بهداشتی کوچک

وبلاگهای فارسی خواننده های معدودی دارند و شاید نتونیم در آینده نزدیک هم به بازده آموزشی وبلاگهای فارسی فکر کنیم, اما گاهی گفتن از تجربیات و آموخته ها مخصوصا اونهایی که در فرهنگ ما از نگفتنی هاست و گاهی حتی مادرها- اگر هم چنین اطلاعاتی داشته باشند- از گفتن اونها به دخترهاشون شرم و ابا دارن, میتونه خیلی موثر باشه به شرطی که وبلاگ خونها هم سعی کنند که در پخش این دانسته و تجربه ها به بقیه افراد هم کمک کنن.
برای خیلی ازما زنها راحت نیست که بیاییم و آشکارا از تجربیات جنسیمون صحبت کنیم. هیچ قضاوتی هم نمیشه کرد. یکی راحته و یکی نیست. ما تو فرهنگمون هنوز اعضای جنسیمون رو چیز خطاب میکنیم چون حتی اسم بردن از اونها هم جزیی از ناسزاهای ماست. برای خیلی از ماها هم شریک یا شرکای جنسیمون خواننده های وبلاگهامون هستند و شاید برای اونها نوشتن از خصوصی ترین لحظه ها جالب نباشه. اما تو جامعه ای که زن باید ازدواج کنه تا به مطب دکتر زنان بره و یا حتی با مادرش نمیتونه در مورد مشکلات جنسی اش صحبت کنه و قراره روزی مردی بیاد که چاره همه مشکلاته و همه چیز رومیدونه – و اصلا هم معلوم نیست که این مرد از کجا قراره این اطلاعات رو بگیره و وای به روزی که معلمش فیلمهای پرنو باشه- این وظیفه ما زنهاست که به هم کمک کنیم. حتی اگه اطلاعتمون پزشکی و دقیق نیست , اگه میتونیم, بیاییم از تجربیاتمون بگیم شاید این مشکل با زن جوان دیگه ای مشترک باشه و کمکی کنه به اون. در هر حال ما قراره به مرد اسب سوار نجات دهنده که جواب همه سوالات رو میدونه ! چشم نداشته باشیم و خودمون سعی کنیم مشکلاتمون رو حل کنیم.
یکی از مشکلاتی که خیلی از زنهای که آمیزش جنسی دارن با اون مواجه اند, مسئله عفونت واژن و تبعات بعدی اون مثل سوزش و خارش و درد هست که همه اینها لذت آمیزش رو به به عذاب تبدیل میکنه.
خود من شاید در سال اول زندگی جنسی ام به شدت با این مشکل درگیر بودم تا اینکه با کمک دکتر و یه کم تحقیق و البته آزمون و خطا – که واقعا هم خوش آیند نیست روش آزمون و خطا در فرایندی که قراره اوج لذت باشه- یه سری جزییات رو فهمیدم.
اول از همه اینکه این عفونتها خیلی طبیعی هست. نه تنها در زنها بلکه در مردها. اما بدن زن و مرد یکسان به عفونت جواب نمیدن. اگه در بدن زن سوزش و خارش هست ممکنه در بدن مردها جور دیگه نمودار بشه. البته به علت فیزیک خاص بدن زن این علایم در بدن اون شدید ترن. حتی بعضی از زنها به اسپرم بدن مرد حساسیت پیدا میکنن و بلافاصله بعد از سکس سوزش و خارش در بدنشون شروع میشه و تا چند روز همراه با سوزش ادرار و گاهی لخته های خون قهوه ای رنگ همراه.
شاید هم بدن به لاتکس حساس باشه. لاتکس ماده ای هست که خیلی از کاندومها رو با اون میسازن. عوض کردن کاندوم یا گرفتن کاندوم بدون لاتکس میتونه یه روش آزمون و خطا باشه تا بفهمیم چی به بدنمون سازگاره.
یه نکته ای که دکترم بهم گفت و خیلی هم موثر بود و هرگز به فکرم هم نرسیده بود ادرار کردن بلافاصله بعد از سکس بود. دکترم گفت که حمام کردن یا حتی شستن بدن اونقدر موثر نیست که بلافاصله ادرار کردن کمک میکنه به کم کردن عفونت و واقعا هم همینطور بود. همینطور خوردن آب زیاد رو هم دکتر توصیه کرد که اونهم بی شک موثر بود در مقدار ادار و به تبع خالی شدن اسپرم های باقی مونده در واژن.
شاید جالب باشه بدونید که زنهای اشراف فرانسوی , سالها قبل, آفتابه تشریفاتی کوچکی داشتن که اون رو کنار تختشون میذاشتن و بعد از سکس بدنشون رو با فشار آب میشستن.
یه نکته دیگه هم که خوب هست بدونیم تغییرات بدن در هنگام پریود هست. چند روز قبل و بعد ( و البته در طول زمان پریود) پوسته واژن به مراتب نازک تر میشه . شاید اگه مدت زمان سکس همون مدت زمان هفته قبل باشه اینبار شاهد سوزش و خارش باشیم. لذت سکس در زمان پریود چیزی نیست که بشه به سادگی ازش گذشت! باید چاره دیگه ای پیدا کرد. مدت زمان رو کوتاه کنید یا اگه کاندوم بهتون کمک میکنه از اون استفاده کنید. چاره ای نیست!
آخرش اینکه سعی کنید با بدنتون دوست باشید و بشناسیدش. هیچکی مثل شما از زیر و بم بدنتون خبر نداره. اگه بدن خودتون و شریکتون و نقاط ضعف و قوتشون رو بدونید مطمین باشید که لذت بیشتری خواهید برد.
پی نوشت: امیدوارم بخش نظر خواهی این پست به محل مزه پراکنی و اظهار نظرهای دوستان جستجوگر گوگلی و جاماسبی تبدیل نشه. این جور نظرات اینجا درج نخواهد شد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چند نکته بهداشتی کوچک بسته هستند

پیری و…

یه ماه و نیم قبل یک قوطی روغن زیتون صدف خریدم که هم آشپزی سالم تری کنم و هم این روغن رو برای سالاد امتحان کنم.
ما با این روغن نیمرو زدیم. ماکارانی پختیم. ته دیگ گذاشتیم. بادمجون سرخ کردیم و گذاشتیم تو خورشت. املت سرهم کردیم و خلاصه آشپزی.
یه ذره اش رو هم گذاشته بودیم تو یخچال کنار سرکه که واسه سالاد سرد بمونه. یه ذره فکر میکردم سالادهام ترش میشه. اما فکر میکردم سرکه اش زیاده. سرکه اش رو کم میکردم.
امشب خم شدم که از کابینتی که قوطی روغن توش هست یه چیزی بردارم چشم خورد به برچسب قوطی. ” سرکه سفید صدف”.
بادمجون رو بگو چه جوری سرخ میشد!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پیری و… بسته هستند

یادمه دختری بود که به ” روابط عمومی” مشهور بود. بهترین بازی سالهای زیادی از دوران کودکی اش خودکار به دست گرفتن و مصاحبه کردن با عمو و عمه و خاله و دایی بود. یادمه دوستایی این دختر بهش میگفتن تو میتونی بهترین جاکش تهران بشی بس که این زبونت خوب کار میکنه. یادمه سر صحبت رو با هرکسی میتونست باز کنه. میتونست در بدترین حالت یه رابطه رو درست کنه و نگه داشته باشه. میتونست کاری بکنه که طرف از نگاه بی اعتمادش در عرض چند ساعت به بازگو کردن شخصی ترین لحظات زندگیش برسه. یادمه…
زبونم قفل شده. حرف نمیزنم. صدام در نمیاد. گلوم بسته شده. برای گریز از ارتباط تازه به هر دری میزنم و خودم رو پشت هر بهانه ای پنهان میکنم. اگر از پس تمام این موانع چشم آفتابی و مهتابی به روم بیفته چنان بد برخورد میکنم که طرف فرار رو به قرار ترجیح میده.
به وضوح درک میکنم چقدر مصاحبت با من زجر آور شده. نه تنها برای غریبه ها که برای دوستان هم. حرفی برای گفتن نیست و اگر هم باشه نه حوصله اش هست و نه حس اینکه گوش شنوایی. به سادگی میدونم که وقتی از دری بیرون میرم چه حرفهایی پشت سرم گفته میشه. دیگه شمار ” به درک ” گفتنهایم هم از دستم در رفته. گاهی فکر میکنم سیر تناسخ به ” خانم هاویشام” شدن رو دارم طی میکنم. خوبه باز مخاطبینم رو راست تر شدن و راحت به من میگن که برم گم شم.
چی داره سر من میاد؟ کجا رفت اون دختر شاد و سرزنده ای که جمعی رو به حرکت وا میداشت؟ کجا رفت اون دختری که همیشه حرفی برای تعریف داشت و برای هر کس نکته ای؟ اثرات بالا رفتن سن هست یا عدم اعتماد یا اشتباه در اومدن محاسبات یا بریدگی های مهاجرت؟
یادمه دورانی بود که خوندن شعر و گفتن نام کسی بهترین بهانه بود برای آغاز صحبت و ادامه و چه بسا دیدارهای بعدی. حالا دیگه اسمی نیست که در گفتنش نفرتی نباشه. جریانی نیست که یکی از طرفین انتقاد جدی براش نداشته باشه . شاید به خاطر بیشتر دیدن آدمهای پشت پرده هاست و دیدن تکاپوی پشت صحنه که برای رنگ هست و بازی جلوی تماشاگر ها. شاید به خاطر این هست که دیگه نمیشه به بازیگر ها اعتماد کرد. شاید چون خود تماشاگر هم به پشت پرده اومده و داره به صورت خودش و بقیه پودر میزنه.
بالا رفتن سن هم هست لابد. محافظه کار شدن و ترسیدن هم. ترس و کم آوردن از انرژی گذاشتن برای دوست هم. دوستی رو نگه داشتن انرژی میخواد. گوش شنوا میخواد که سر کار و نصفه شب و موقع درس نمی شناسه. وقت میخواد که به صحبت و راه رفتن و خرید و گریه و بغض بگذره. چقدر بهانه های این سرزمین زیادن.
دلم برای رابطه های که با اسم یک کتاب شروع میشد و سالها به زیبایی ادامه پیدا میکرد تنگ شده. دلم برای اون دختربچه که خودکار به دست مصاحبه میکرد هم. برای همه شب نشستن ها و حرف زدن ها و باز هم حرف زدنها….
پی نوشت: آذر جانم. اگه قفل این دهن باز بشه و آرزویی به یادم بیاد, برایت مینویسم. فعلا آرزوی جز برگشتن اون دختر خودکار به دست به درونم ندارم که اگه اون برگرده, بقیه آرزوهام رو با اون خودکار نقاشی میکنه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

درخواست

از خواننده های این وبلاگ کسی هست که خانم شیرین عبادی رو به نحوی بشناسن؟ مثلا شاهد فعالیتهای روزانه شان باشن یا در سخنرانی ها و برنامه های ایشون شرکت کرده باشن؟
به همچنین میخوام بدونم کسی هست که در برنامه استقبال خانم عبادی بعد از دریافت جایزه نوبل شرکت کرده باشه و بتونه برای من از حال و هوای اون روز بگه.
حتی چند خط نقل قول و شرح فضا هم به من خیلی کمک میکنه. من فقط چند سوال کوچک دارم , هرچند واقعا دلم میخواد با کسی که ایشون رو میشناسه یه مصاحبه خیلی کوتاه داشته باشم.
ممنونم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای درخواست بسته هستند

مهاجرت و خشونت خانگی

خشونت خانگی معمولا وقتی واقع میشه که یکی از طرفین به دنبال قدرت در خانواده و کنترل فرد یا بقیه افراد خانواده هست.
در جوامع سنتی معمولا تقسیم وظایف به این صورته که مرد نان آور خونه و مرجع تصمیمات و سخنگوی خانواده است. زن اغلب مسول تربیت بچه ها ( به روشی که مرد می پسنده) و تغذیه و نظافت خونه است. فرزندان هم اغلب باید فرمانبردار باشن.
مهاجرت – مخصوصا اگه خانواده مهاجر از این طبقه خانوادهای سنتی و با تحصیلات پایین یا متوسط باشن- به شدت این روابط تعریف شده رو تغییر میده. بچه خیلی زودتر از والدین زبان کشور میزبان رو یاد میگرن و در زمان بسیار کوتاهی تبدیل به سخنگوی خانواده میشن.
کارهای بانکی, خرید, نامه های رسیده و امضاهای مهم که معمولا به عهده مرد به اصطلاح سرپرست خانواده بود, حالا موکول میشه به کسی که زبان جدید رو میدونه. پدر و مادر مجبورن منتظر بچه باشن که بیاد و نگاهی به نامه ها بکنه و یا اگه وقت داشت همراه اونها به خرید و بانک بره.
زنها, اگه مایل و یا مجبور به کار در کشور جدید باشن, معمولا زودتر از مردها کار پیدا میکنند به چند دلیل.
۱. این قشر زنان طوری بار اومدن که به کمترین قانع باشن. یعنی داشتن درآمد به خودی خود هیجان انگیز و تازه هست. معمولا زنها به حقوق پایه قانع اند و اینجور افراد شانس بیشتری برای کار پیدا کردن دارن.
۲. از اونجا که این زنها معمولا توانایی ها و مهارت های خاصی ندارن امکان اینکه هر کاری رو قبول کنند و منتظر شغلی که با مهارت هاشون جور دربیاد, نیستن. این کاملا خلاف مردهاست که معمولا مهارتی رو با خودشون به کشور جدید میارن و اغلب خواهان یافتن کاری تو رشته خودشون هستن.
از طرف دیگه, اگه این خانواده بخواد از مزایای دولتی به هر نحوی استفاده کنه, در اغلب کشورهای پیشترفته زن رو به عنوان سرپرست خانواده و مسول امضاها در نظر میگیرن.
همه این مسایل و از طرف دیگه مقدار توجه محیط اطراف به زنان, باعث میشه که مرد کم کم حس کنه پایه های قدرت و کنترلش داره متزلزل میشه. اینجا هست که عنصر زور بازو به وسط میاد و اون نقش از دست رفته رو مرد سعی میکنه با کتک یا انواع دیگه آزار و اذیت دوباره بدست بیاره.
متاسفانه پدیده خشونت خانگی در بین مهاجرین کشورهایی که زنان و مردان و نقش های اونها تعریف شده و سنتی بود به شدت زیاده و خیلی وقتها این خشونت و تربیت به نسل های دوم و سوم مهاجرین هم کشیده میشه.
پی نوشت: بدیهی است که خشونت فقط اعمال زور بازو نیست. میتونه زبونی باشه, اقتصادی باشه, منع فرد از رفت و آمد باشه و یا آزار روحی. در ضمن همیشه مردان نیستن که اعمال خشونت میکنن. زنان- هر چند به نسبت بسیار کمتر- هم گاهی عامل خشونتد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مهاجرت و خشونت خانگی بسته هستند

برای خودم

شهامت اعتراف بزرگترین شهامت هاست.
اعتراف به اینکه اشتباه فکر کردی, اشتباه انتخاب کردی, اشتباه رفتار کردی و اشتباه باور کردی.
وقتی اونقدر شهامت داشته باشی که اعتراف کنی به اشتباهت, اولین قدم رو برداشتی برای خود سازی. اونوقت هست که میتونی اشتباه رو جبران کنی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای برای خودم بسته هستند

به آیدا

برای همه لحظه های مستی و گریه و آغوش و خاطره و تئوری های لوندانه و روشنفکری مدرن مخلوط با ودکا و ماست و خیار.
( اینجا)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای به آیدا بسته هستند