کلاس که تموم بشه
می‌رم خونه
یه کوفتی می‌خورم که بخوابم
می‌لرزه تنم. ناارومم
می‌رم نای کویل یا یه چی پی‌ام داری می‌خورم
می‌خوابم
تو راه هم این‌ کامپیوتر رو می‌ندازم تو اقیانوس
آدمای توی کامپیوتر همه غرق می‌شن
قبلش آر پی‌ چی ام رو از کیفم در میارم
آدم‌های کلاس رو هم می‌کشم
همه آدم‌های مدرسه رو
بعد می‌رم خونه می‌خوابم
شاید آروم شدم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می‌دونی مشکل من با تئوری چیه
تئوری‌ها آدم‌ها رو می‌ذارن تو یه فضای انتزاعی
بعد میان می‌گن خب اگه تو این فضای انتزاعی فلان و فلان بشه، بهمان هم می‌شه
با عقل هم جور می‌شه
آدم قبول می‌کنه تئوری رو
تا آدم بعدی بیاد یه چیز دیگه از اون فضای انتزاعی دربیاره
اما تئوری‌ها یادشون می‌رن که آدما آدمن
که قلب دارن
که فضای زندگی آدما انتزاعی نیست
یوتوپیا هم حتی انتزاعی نیست
آدما هم یه بعدی نیستند
یه شکل، یه جا یه مدلی شکل نگرفتن
تاریخ دارن، جغرافیا دارن، فیزیک دارن، شیمی دارن، حتی دینی دارن
بعد تئوری فقط بعد رو در نظر می‌گیره
اونو تو فضای انتزاعی می‌ذاره
بعد بر اساس اون قضاوت می‌کنه
و نتیجه صادر می‌کنه
ترسناکه
من که اینکاره نبودم
قلب داشتم
تند تند گریه می‌کردم
یه بار مگس اومده بود تو ماشین
تا چارراه بعدی نرفت بیرون
من گریه کردم که مگسه الان گم می‌شه خونشو پیدا نمی‌کنه
اما می‌دونی چی ترسناکه
امروز صبح من با یه تئوری ثابت کردم
که چطور اگه باباهه موقع خواب
کیرشو بذاره تو دهن دختر نه ساله
اصلا می‌تونه بد نباشه
الان هم می‌تونم دوباره ثابتش کنم
اما می‌دونی ترسناکش چیه
اینه که اون لواهه که تئوری رو ثابت کرد
اون موقع کاملا باور داشت که حرفش درسته
و باید تئوریشو به جهانیان اعلام کنه
و دیگه هیچکی نباید ناراحت بشه وقتی شادی می‌آد اینو تعریف می‌کنه
اما حتی از اون ترسناک‌تر اینه
که همین الان هم می‌تونم همین کار رو بکنم
با همون حس
پس چی ترسناک‌تره
اینکه همین الان هم می‌تونم یا اون موقع می‌تونستم
یا اینکه الان یعنی سه ثانیه بعد از خط بالایی
بازم می‌تونم تکرارش کنم
می‌بینی حلقه‌ها چطور منو می‌خورن؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دوازدهم می دوهزار و یازده

آروم باش
آروم باش
آروم باش
آروم باش

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوازدهم می دوهزار و یازده بسته هستند

الان داشتم تنهایی-بازی می‌کردم
بازی تنهایی-بازی یه بازی هست
که وقتی تنهایی با خودت می‌کنی
خودارضایی روحی مثلا
شب فرهنگی ایرانی‌ها بود تو دانشگاه
بعد برنامه شام کباب می‌دادن
یه صف درس شد اوه به چه طولانی
من و یه هف هش‌تا بچه ایرانی‌ها ایستاده بودیم ته صف
به خودمون می‌خندیدیم
که آخه واسه یه لقمه کباب
بعد من کره بودم
گفتم بیاید بریم لوس آنجلس کباب بخوریم برگردیم
دو ساعت رفت دو ساعت برگشت
یه ساعت کباب
ساعت سه صب خونه‌ایم
واکنش همه غیر یکی این بود: الان؟
اون یکی بچه پایه بود گفت بریم
بعد من تو راه خونه تنهای-بازی کردم
فکر کردم اگه هرکدوم از دور و بریام بودن
چی می‌گفتن
نون می‌گفت: ای ول بریم (بعد می‌خندید می‌گفت کسخلیم دکتر به قران)
اون یکی اول هیچی نمی‌گفت. اول مشاهده بعد تصمیم
ع می‌گفت بابا بی‌خیال لوا نصف شبی
آ می‌گفت: اوه نه. من باید بخوابم شب زود
اون یکی آ هم هیچی نمی‌گفت، شبکار بود
میم می‌گفت: جان! آخه این وقت شب؟ا
میم دومی می‌گفت: بریم
اون یکی میم می‌گفت: بری. تو راه هم علف می‌زنیم.
پ می‌گفت: بی‌خیال بابا لوا این وقت شب. (بعد می‌اومد)
و می‌گفت: بچه‌ها پایه‌اند من هستم
آبجی کوچیکه می‌گفت: وای نه. از خستگی دارم می‌میرم
ح داد می‌زد می‌گفت: الان؟ بعد می‌گفت من پایه‌ام
کلا امشب
یه مشت کسخل هم گیر یه کسخل‌تر از خودشون افتادن
تنهایی‌ام رو خراب کردم
تو تنهای-بازی من
تو همین حال
یه تئوری هم از خودم صادر کردم
در مورد کودک‌آزاری
بعدا می‌گم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می‌رم تو غار
آخه می‌دونی
من یه فضای لعنتی شخصی گنده دارم. با شعاع خیلی خیلی زیاد
بعد یه وقتایی حواسم نیست، جفتک زیاد می‌زنم مهربون می‌شم آدما زیاد نزدیک می‌شن.
من احساس خفگی می‌کنم
انگار هزارساله خودم تنها نبودم
دلم تنهایی خودمو می‌خواد
مثل پاییز که عاشق تنهایی شده بودم
می‌خواستم برم خواستگاریش
تا ابد باش زندگی کنم
یه مدت همه چی تعطیل
گودر و فیس بوک و تکست و ایمیل و چت تعطیل
تلفن به غیر تلفن مامان تعطیل
حساب کردم این آخر هفته اگه بمونم خونه
اولین آخرین هفته‌ای است که از وسط زمستون تاحالا خونه خودم بودم
نمی‌رم تولد لیلا
صد و پنجاه نفر آدم
خفه می‌شم
باید یه مدت حرف نزنم
اصلا حرف نزنم
بگم ایمان اوردم به یه مذهبی که الان ماه سکوتشه
جونم مشوشه
شایدم مال این آت و آشغالاست که شب واسه خوابیدن می‌زنم روز واسه بیدار موندن
اما مهم نیست
جونم می‌جوشه
هیس
یه مدت ساکت
یه مدت همه چی تعطیل
یه مدت همه چی تعطیل

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یازدهم می دوهزار و یازده

مثلا من همینجا زیر آفتاب دراز کشیدم
همینطوری پاچه شلوار و آستین‌هام بالا زده
چشام هم بسته
بعد تو می‌آیی
من که چشامو باز نمی‌کنم
بعد تو هی منو می‌بوسی از نوک پا تا دستا مثلا
بعد من هی چشامو وا نمی‌کنم اما می‌خندم
همونطوری فکر می‌کنم چه حال خوبیه زیر آفتاب و بوسه‌های تو خوابیدن
بعد خوابم می‌بره
اما می‌دونی
بیدار که می‌شم
تو رفتی
تنم هم پر از جای نیش پشه‌هاست

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یازدهم می دوهزار و یازده بسته هستند

دهم می دوهزار و یازده

من آدم تندی هستم .
در قدمهایم ، شوخی هایم ،حرکت دستهایم ، تصمیم هایم ، پشیمان شدنهایم ، کلامم ، تندم .
تند

(+*)
*انگار همه این متن را من نوشته باشم. انگار همه‌اش زندگی من است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم می دوهزار و یازده بسته هستند

نهم می دوهزار و یازده

-می‌دونی من خوابت رو می‌بینم
-دیگه زدی تو خط رومانس زرد
-همه یه وقتایی ته دلشون رومانس زرد می‌خواد.
-من نه
-ادعا
-رومانس زرد با تو به چه دردم می‌خوره آخه
-یعنی رومانس غیر زرد با من به دردت می‌خوره؟
-بگذریم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم می دوهزار و یازده بسته هستند

هشتم می دو هزار و یازده

آدم‌ها* کلا فقط به پراگ می‌روند
از پراگ برنمی‌گردند
*ما هم خودمونو زدیم قاطی‌ آدم‌ها

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم می دو هزار و یازده بسته هستند

هفتم می دوهزار و یازده

‫-‬تقصیر تو بود که من گم شدم
‫- به من چه‬
‫- یک لحظه رفته بودی در شازده کوچولو‬
‫-شازده کوچولو؟
‫-توی کتابش. توی کتابفروشی. هیچکس انگلیسی نمی‌دانست. آمدی گفتی ..نه.نگفتی. خندیدی و گفتی بازم شازده کوچولو‬
‫-خواب دیدی‬
‫-خواب ندیدم. دنبالت که میگشتم گم شدم. وقتی برگشتم آنها دیگر در آن مغازه پنیر فروشی نبودند‬
‫-برو بابا‬
‫-بعد من ترسیدم. خیلی ترسیدم. شده بودم اندازه ممول. آدم‌ها همه شان لباس قرمز پوشیده بودند. کفش‌های پاشنه بلند قرمز، کت‌های قرمز، شالگردن‌های قرمز،‌لب‌های قرمز. حتی یک آقایی موهایش هم قرمز بود.‬
-کجا بودی؟ اتحاد جماهیر شوروی؟-‬
‫-مسخره نکن. تقصیر تو بود. من نشستم کف زمین. می‌خواستم گریه کنم. خجالت می‌کشیدم. سردم بود. تو توی دلم چنگ می‌زدی‬
‫-شلوغش نکن. من اینجا بودم. اصلا آن وقت خوابیده بودم‬
‫-تو نمی‌خوابی. هیچ وقت نمی‌خوابی. من آخرش زدم زیر گریه‬
‫-هه هه۰‬
‫- بخند. مثل آن وقت که توی شازده کوچولو بودی. تو و رز لعنتی قرمز. من دیشب به رز لعنتی قرمز گفتم که ازش متنفرم. نه. نگفتم متنفرم. گفتم به اش حسودی‌ام می‌شود. ‬
‫-کجا دیدی اش؟ چی گفتی؟‬
‫-توی خواب. توی یک کلاس درس بود. داشتم حرف می‌زدم آمد گفت تو از من متنفری من گفتم نه. به تو حسودی ام می‌شود. گفتم که عکسش را زدی توی کیفت. گفت دست من نیست که خوشگلم. راست می‌گفت دست خودش نبود.‬

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم می دوهزار و یازده بسته هستند