بیست و دوم نوامبر دو هزار و یازده

تو دنیای اون قوانین بازی تو صادق نیست
باس جفت پا بپری بری تو اون زمین
نمیشه یه لنگ رو بذاری اونور یه لنگت وصل زمین خودت باشه
با کله می‌خوری زمین
باس ببری از یه ور بری یه ور دیگه
اما تو جاده‌های دنیای اونوری
باس سوار ماشین خودت باشی
هیچ‌هایکینگ خطرناکه. خیلی خطرناکه اونور

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و یکم نوامبر دو هزار و یازده

به رفیقم دارو داده دکتر بکنه یه جاییش، داروخونه‌چی نوشته روزی دوتا بخورید!
بخونید رو داروهاتونو ملت. شوخی شوخی جای سر و کونتون عوض می‌شه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیستم نوامبر دو هزار و یازده

شده جریانی اونی که اینقدر کتک خورده، یه شب که کتک نخوره فکر می‌کنه چه خوشبخته

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

نوزدهم نوامبر دو هزار و یازده

یه عالمه با منا حرف زدم.
هیچ وقت می‌تونیم خودمو به خاطر کاری که با بچگی‌ها و نووجونی‌هاش و حتی جوونیی‌اش کردم ببخشم؟
خیلی سنگینه. خیلی خیلی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

هجدهم نوامبر دو هزار و یازده

مامان و بابا رو خوابوندیم رفتیم سه تایی تو ماشین من یواشکی علف کشیدیم. بعد رها می‌گه فکرشو می‌کردید؟
دوباره بچه شدیم سه تایی مامان بابا رو خواب می‌کنیم می‌ریم الواتی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

هفدهم نوامبر دو هزار و یازده

یه وقتایی آدم فقط لازم داره بین اونایی باشه که باهاشون آشنان نه فقط آشنا. یه ذره اونور آشنا. نگران هیچی نباشه. فقط خودش باشه و همه همه بدونن که درد این روزاش چیه.
شمال کالیفرنیا ( سن فرانسیسکو و حومه)‌ واسه من هنوز خونه است. آدم‌های اونجا من اون شکلی رو میشناسن. سنتاباربارا هنوز شکل خونه تعطیلاتی رو داره.
میرم بالا. می‌رم خونه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

شونزدهم نوامبر دو هزار و دوازده

گفته بودم که چقدر چقدر چقدر دلم بغل می‌خواد؟
انگار هزارساله هیچی بغلم نکرده آروم بشم. بغل بزرگ آروم می‌خوام. خیلی زیاد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شونزدهم نوامبر دو هزار و دوازده بسته هستند

پانزدهم نوامبر دو هزار و یازده

بعد از هفت سال قراره خودمون پنج‌تا دوباره باهم شام بخوریم.
امیدوارم هیچکی بهش اشاره نکنه. هرچند احتمالا همه تو فکرشون این می‌گذره
دلم تنگ شده واسشون.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

چهاردهم نوامبر دو هزار و یازده

قدیم قدیما یه خانوم باشخصیتی بود که اگه برنامه شش ماه آینده‌شو نمی‌دونست که فلان روز فلان ساعت کجاست، استرس می‌گرفت در حد خودکشی. اما زمونه عوض شده. بد عوض شده. حالا یارو مجبور شده به خاطر هماهنگی با چندنفر برنامه‌اش رو تا یکشنبه (همین پنج روز دیگه) بدونه که کی رانندگی کنه کی کجا باشه کی رو ببینه،‌ بعد حمله عصبی می‌گیره که چرا اینقدر همه چی ساعت دار شده! اینقدر عادت کرده جواب بده برنامه‌ای ندارم، حالا که تا چهارروز آینده برنامه داره، حالش خرابه. انگار آزاد نیست. معلوم نیست بازی‌های آینده زمونه چی باشه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهاردهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سیزدهم نوامبر دو هزار و یازده

اینترنت خانه سه چهار روز است که قطع است
در این مدت دوتا کتاب خواندم
چهارتا فیلم دیدم
به کارهای عقب افتاده بانکی رسیدم
خانه را مرتب کردم
به پدر بزرگ مادر بزرگ زنگ زدم
هر روز چند ساعت رفتم یک کافه‌ای و به طور شایسته‌ای کار کردم
برنامه یک کنفرانس ریختم
یک رانندگی ملس یک روزه‌ای کردم
اینترنت اگر از بین برود،‌ من بالاخره باعث افتخار خانواده می‌شوم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزدهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند