یکم دسامبر دو هزار و یازده

خب منو هم ببر تو همون عالم انکار. با هم دو تا سگ می‌خریم زندگی می‌کنیم اون‌تو. به روی هم هم نمی‌آریم.
خب لااقل بیا امتحانش کنیم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سی‌ام نوامبر دو هزار و یازده

آرشیو کاغذی مجله زنان- آره. گنجمه. تقریبا همه شماره‌هاشو دارم- رو ورق می‌زنم این روزا.
سخته باور کردن اینکه یه روزی تو اون مملکت یه همچین مجله‌ای در می‌اومد. انقدر این شش سال بد بوده، که اون سال‌ها یه یوتوپیای دست‌نیافتنی به نظر می‌رسه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی‌ام نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و نهم نوامبر دو هزار و یازده

نمی‌دونم چرا انرژی ورزش‌ کردن ندارم. مثل آدمیزاد خوب شنا می‌کردم. یه دفعه تنبل شدم. هی هم به خودم می‌گم امروز می‌رم امروز می‌رم. اما نمی‌رم و عذاب وجدان می‌گیرم. اینقدری که در روز من این سایت‌های خبری رو چک می‌کنم اگه کالری می‌سوزندما!
حالم یه شکل بود. آروم بودم. هفته قبل خیلی بالا و پایین شدم. یه روز بد گریه کردم که البته حالم عادی نبود. یه دو روزی خیلی بد بودم. اما بعد باز انرژی ام برگشت. تو راه برگشت فکر می‌کردم اندازه وقتی از نپال برگشتم انرژی مثبت دارم. فعلا هم که نیشم بازه. امیدوارم این انرژی اندازه دو هفته دیگه بمونه من مشقای آخر ترم رو تمام کنم.
هی دارم فکر می کنم از وسط دسامبر تا وسط ژانویه تقریبا تعطیلم و آیا می‌تونم نشمینگاه رو زمین بذارم و جایی نرم که مثلا یه ذره پول جمع کنم. هی میگم خب یه سفر تو آمریکایی برو. اما انگار سفر تو آمریکا همراه می‌خواد. همه هم درگیر. پارسال هر تعطیلی می‌شد کلی آدم جمع می‌کردیم بریم یه جایی. اما الان دیگه نمی تونم. کسی هم دیگه از اینکارا نمی کنه به من بگه تو هم بیا.
یه جای باحالی تو آمریکا که دو هفته آدم بتونه بمونه خوش بگذره بهش تنهایی سراغ ندارید؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نهم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و هشتم نوامبر دو هزار و یازده

سنتاباربارا انگار همیشه تعطیلاته. انگار نه انگار که برگشتم خونه. انگار دو ساله تو تعطیلاتم. اصلا یه جوریه که نمی‌شه ادم فکر کنه خب اینجا خونه است دیگه. (این جمله بعدی پزه) بسکه هوا گرم و اقیانوس خوب و آسمون آبیه همیشه و ملت همیشه خوشحال و در حال تفریح. (البته این شامل دانشجوها ظاهرا نباید بشه که خوشبختانه من دیگه درس هم نمی‌خونم). شهر و خونه انگار همیشه سن فرانسیسکوه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هشتم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و چهارم نوامبر دو هزار و یازده

آدما تو هر رابطه‌ یه آدم تازه‌ای می‌شن.
مهم نیست که تو همیشه چی ادعا کردی که چی رو می‌خوای و چیکار می‌کنی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهارم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و هفتم سپتامبر دو هزار و یازده

خوب شد که بهم تذکر داد که باز خودمحور شدم. یه ربع با دوستم- که مسافرته- حرف زدم اصلا نپرسیدم از تو چه خبر. یعنی فکر کردم اگه خبری باشه خودش می‌گه من هم هیجان زده و هایپر سعی کردم ده روز رو توی یه ربع تعریف کنم. خب حق داشت بهم بگه فاک یو.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هفتم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و ششم نوامبر دو هزار و یازده

رفتن به اون خونه مثل رفتن به خونه پدر و مادرم بود. بسکه من از اون خونه خاطرات خوب دارم. انگار یه جایی بودم که همه چی اش با من آشناست.
به مقدار کافی اجازه دادم لوسم کنند و اصلا پنهان هم نکردم که چقدر لازم دارم لوس بشم. خونه گرم و قرمز بود. مثل همیشه. تو اون بالکنی یه زندگی گذشته. چقدر خوش گذشت بهم. چقدر امنیت خوبه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و پنجم نوامبر دو هزار و یازده

آدما تو رابطه با یه آدم تازه خودشون هم عوض می‌شن. نمیشه. هیچی ثابت نیست. نه ما دیگه اون آدم سابق هستیم نه فضا و زمان و اون طرف تازه مثل نفر قبلی. واسه همینه که آدم- اینجا هم- نباید ایدولوژی من اینطورم من اونطورم داشته باشه. یعنی من یکی که اینقدر خودم رو شگفت‌زده کردم از انجام کارهایی که یک روز پررنگ‌ترین خط قرمزهام بود که دیگه اصلا در مورد خودم هیچ قطیعتی ندارم. کلا همه چی نسبیه. قول و قرارهای آدم به خودش هم لابد همین. آدمه دیگه. عوض میشه یه کارایی می‌کنه که یه روز به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کرد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و پنجم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و چهارم نوامبر دو هزار و یازده

یه لیسک کوچیک پیدا کرده بود.
لباسم داشت خفه ام می‌کرد
بالای کوه بود
بلوزمو در آوردم
لخت نشستم لیسک رو گذاشتم توی دستام و زار زار گریه کردم.
خیلی کوچک بود
خیلی کوچک بود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهارم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و سوم نوامبر دو هزار و یازده

انگار فقط روی مخدر هست که قوی می‌شم در موردش
می‌گم میذارم میرم
در حالت عادی اینی هستم که همیشه هستم. می‌چسبم به هر نخی که دور و برش باشم
امروز سنجابا رو نگاه می‌کردم
این شوق رفتن این ور اون ور رو باید از اینا یاد گرفت
ته دلم خواست بگه که نرو
اما نگفت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و سوم نوامبر دو هزار و یازده بسته هستند