IronicIranian

این پست یک بهانه برای معرفی یک وبلاگ است.
خشایار به من می گوید که نظرت در مورد وبلاگ حسین درخشان چیست. می گویم این آدم محتاج توجه است. حرف هایش منطق ندارد. از هر جایی چیری را به جایی می چسباند. تهمت می زند بدون دلیل و از آزادیش برای سرکوب بقیه استفاده می کند. همه اینها به علاوه خیلی چیزهای دیگر دلیل است که من وبلاگش را نخوانم. هر وقت هم چیزی خواندم عصبانی شدم و حتی بهش فکر نکردم. چون دیدم که از فضای مجازی اش چطور استفاده کرده و به زندگی واقعی و پروژه های افراد لطمه زده.
بعد او نظرش را می گوید که من – عنوان فردی که از او جوانتر ام- باید اینها را بخوانم و عصبانی نشوم و فکر کنم. باید بخوانم و ببینم دیکتاتوری حالای مملکت ما ربطی به عمامه و آخوند ندارد که همه فحش ها را به آخوند ها می دهیم. باید ببینم فرهنگ سرکوب چطور است که مثلا درخشان این حق را به خودش می دهد که بگوید بشرویه باید برود جنوب شهر درس بدهد یا بگوید که اگر در ایران بود خودش بشریه را تنبیه می کرد. می گوید که اینها همان افرادی هستند که به خودشان اجازه می دهند نویسندگان و متفکران را به قعر دره بفرستند. از من می پرسد که چند بار روی لینک هایی که درخشان می دهد و از آنها سند و مدرک میاورد کلیک کرده ام و دنبال اصل حرف گشته ام. می گویم هیچ بار. می پرسد وبلاگ انگلیسی اش و مراجع اش را می خوانم. می گویم نه. می گوید پس چطور می خواهی یاد بگیری که استدلال منطقی بکنی و تو هم به مرض بی خیال شدن دچار نشوی. می گویم استدلال برای اینطور افراد فایده ندارد. آنها فقط به حذف فیزیکی طرف فکر می کنند. می گوید خوب باید یاد بگیری که این فقط درخشان نیست که اینطور فکر می کند. برو بخش نظراتش را بخوان و ببین که طرفدار هم دارد اینطور فکر کردن. کسانی که اگر الان اینجا نظر می دهند در جاهای دیگر هم به نوعی دیگر مداخله می کنند. باید توانست با منطق و استدلال و مدرک حرف هایش (ان) را رد کرد. این جریان تازه ای برای مملکت ما نیست که نخبه گان به دیکتاتوری خودشان معتقدند.
بعد از تجارت حقوق بشر می گوید و دمکراسی که چطور برای هر دو طرف قضیه منبع کسب و کار شده است. اینکه فردی سینه چاک دمکراسی با تعریف خودش از چپ آنقدر در ایدولوژی اش فرو می رود که شکنجه را حق کسانی می داند که به مقدسات توهین کرده اند. یا از اآن طرف شکنجه و زندان برای بعضی منبع نان و آب شده است. این اوج تناقض نیست؟
بعد هم برایم دلیل آورد که این جمهوری تخیلی نفیسی چرا اینقدر متزلزل است و چرا حتی نباید به حرف هایش درون گیومه برنامه یک شبه هم دل خوش کرد.
البته من هنوز نمی دانم چقدر با همه حرف هایش موافقم یا نه. مثلا با این مثالش در مورد خانم عبادی و توجیهش اصلا موافق نیستم. اما نوع نگرش انتقادی اش را و همه چیز را دربست قبول نکردنش را تحسین می کنم. همه اینها را گفتم که خودتان بروید وبلاگش را بخوانید. هر چند در وبلاگ نویسی اش- برخلاف زندگی آکادمیکش- خیلی تنبل است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.