بایگانی نویسنده: لوا زند

از بزرگراه ۱۰۱ در فاصله بین سن فرانسیسکو و سن خوزه متنفرم. متنفرم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دوباره زندگی ام بی‌موسیقی شده. صدای ماشین از همه جا می‌آید و من فقط در ترافیکم. در ترافیک و با صدای ان پی آر زندگی می‌کنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک اضطراب بد گاهی می‌ریزد توی جانم. نمی‌خواهم علف بکشم یا شراب بخورم که یادم برود استرسم. نمی‌دانم فرق استرس و اضطراب هم چیست. امروز صبح رفتم یک چیزهایی برای گوشواره سازی ام بخرم، حساب نکرده بودم که چقدر می‌شود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نظم خانه مادرم دیوانه‌ام می‌کند. همه چیز اتو شده است. هیج رو تختی هیچ وقت هیچ چروکی ندارد. هیچ وقت هیچ ظرف نشسته‌ای هیچ جای خانه نیست. چای را هورت نکشیده، لیوانت شسته شده و ظرف شیرینی برداشته شده و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آخ

و ما عطر خاک باران خورده را در سینه مردان به ودیعه قرار دادیم، تا شما برآن آرام گیرید. باب اول-صِفرخواهش سینه مرد عطر خودش را دارد. عطری جدا از آنچه در پاریس تولید می‌شود. عطری منحصر به مردان. هروقت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آخ بسته هستند

آدم که وبلاگش می‌گیرد باید همان لحظه بنویسد. اگر بگذارد صبح روز بعد دیگر هیچی یادش نمی ماند. اگر تکنولوژی یک چیزی بسازد که همان لحظه فکر آدم را بنویسد که مثلا وسط بار یا در خیابان هم بشود وبلاگ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک عینک گذاشتم روی چشم‌هایم. مثل عینک جوشکاری بود. سیاه بود و دور و برش بسته. به جای شیشه، مانیتور پخش بود. یعنی در واقع داشتی آنچه را که دوربین ( که یک گوشه اتاق تعبیه شده بود) می‌دید، می‌دیدی. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یادم می‌رود از چایی‌هایی که می‌خورم عکس بگیرم، این خوب نیست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خیلی قصه می‌آید توی سرم و می‌رود. اما وقتی قصه‌ها می‌آیند، من نمی‌خواهم بنویسمشان. شاید این یعنی که قصه‌ها نمی‌آیند. اگر قصه از کله‌ آدم بیرون نیاید، آیا بازهم وجود دارد؟ آیا وجود قصه در جایی از فکر من آن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سفید

آدمیزاد گاهی باید یک جایی باشد، روی بایدش تاکید می‌کنم، که حتی دور نیست. اما گاهی آدم خودش دور است. ربطی به جغرافیا و جاده ندارد. آدم اگر خودش دور باشد، اگر برود هم دور است. حتی اگر برود به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سفید بسته هستند