نظم خانه مادرم دیوانه‌ام می‌کند. همه چیز اتو شده است. هیج رو تختی هیچ وقت هیچ چروکی ندارد. هیچ وقت هیچ ظرف نشسته‌ای هیچ جای خانه نیست. چای را هورت نکشیده، لیوانت شسته شده و ظرف شیرینی برداشته شده و به جایش ظرف میوه آمده روی میز. همه چیز جا دارد. همه چیز. این که می گویم جا، یعنی اگر یک چیز، یک لیوان، یک لنگه جوراب، همه باید سر جایشان باشند. وسایل من را هم- که گه گاه آخر هفته ها می‌آیم اینجا- باید همه را مرتب کند. کنار هم بگذارد. شال گردنم باید اتو کشیده و تا شده باشد کنار کیفم که آن را تا کرده و گذاشته یک گوشه‌ای که فکر کنم اصلا برای این در نظر گرفته. حتی پنبه آرایش پاک کنی هم برای خودش یک طبقه کشو دارد. کافی است از دستشویی آدم بیاید بیرون، پشت سرش همه چی تمییز شده و حتی یک قطره آب هیچ جا نیست.
مادرم تاب هیچ چیز اضافه را ندارد. اگر یک بلوز دو ماه استفاده نشود، دیگر وجود ندارد. به قول پدرم: «یکی بود، یکی نبود:» همه ما می‌دانیم که هیچ چیز در خانه مادرم امن نیست. مگر اینکه یک برچسب رویش بخورد که فوق العاده مهم است. دور ریخته نشود.
بعد از اینکه هزار بار تاکید می‌کنم که لطفا این وسایل من از اینجا تکان نخورند تا من برگردم، و دو ساعت بعد بر میگردم، می‌بینم که نه تنها تکان خورده اند که ترتیب همه چیز عوض شده است. چرا چون به نظر مادرم باید مرتب میشد.
مادرم زن زحمت کشی است. همیشه بوده. الان زانوی های پایش آب آورده و آرتوروز شدید دارد و باید زانوهایش را عوض کند. نباید راه برود. دیگر نمی‌تواند کار کند. میفهمم که در خانه حوصله اش سر می رود. تلوزیون دیدن خسته اش می کند. همه کتاب های کتابخانه فارسی شهر را خوانده است.( بماند که فکر می‌کنم همه کتابخانه شهر را هم یک روز رفته و مرتب کرده است. ) اینها که می گویم قدر نشناسی نیست، می فهمم که حوصله اش سر می‌رود، می فهمم که خانه اش را تمییز می‌خواهد، همه اینها را می‌فهمم، اما دلیل نمی‌شود که دیوانه نشوم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.