بایگانی نویسنده: لوا زند

آدم معمولی که بشه، لابد می‌ره سرکار مثل همه مردم، سر وقت. مثل همه منتظر آخر هفته‌ها، منتظر معاشرت‌های روتین. لابد مثل همه میره یه سراغ یه زنی. شاید حتی ازدواج کنه. بچه دار بشه. شاید حتی تصمیم بگیره خونه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یکی از بچه‌ها پیش‌‌نهاد کرد که یه وبلاگ بزنیم در خصوص تجربه‌های مدیریتی صحبت کنیم. مخصوصا چیزی که اون تجربه مدیران جوان اسمشو گذاشته بود. من یه گشتی زدم دیدم در خصوص همه چی در این فضای وب فارسی وبلاگ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نوشتنم گرفته. خوب است. حالم خوب است. بهار آمد. آمد که چه عرض کنم. هجوم آورد. در فاصله یک روز دمای هوا از یک درجه به سی درجه رسید. بیست و نه درجه تغییر دما در دو روز. از پالتو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دوستانم درسشان تمام می‌شود و برمی‌گردند ایران. می‌روند که بمانند و می‌مانند. برعکس همه- من تعجب نمی‌کنم. انگار نه انگار است که ده سال است آنجا نبوده‌ام. انگار می‌فهمم جنس‌ خوشی‌شان از چیست که بر نمی‌گردند. انگار می‌فهمم که چطور … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مرد از ماشین پیاده شد. آمد به طرف زن که کنار پیاده‌رو ایستاده بود و لبخند می‌زد. مرد که آمد، شروع کردند به بوسیدن هم. نه بوسیدن طولانی. بوسیدن‌های کوتاه صدادار. آنطور که صدای ماچ ماچش گوش را نوازش می‌دهد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

دقت کردید اونجا که آقا ابی داد می زنه میگه «نیاز من به تو برای موندنه» چه مسُله فلسفی عمیقی رو مطرح میکنه؟ (همکارم چایی ریخت رو لپ تاپش. من رو  لپ تاپم فتو شاپ داشتم دادمش به اون امروز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قرار شد برای خانه یاشار طرح داخلی بدهم. از کی تا به حال طراحی داخلی هم می‌کنم، نمی‌دانم. بی‌کاری که بزند به کله آدم بافتنی و آشپزی و جواهر سازی و نجاری و طراحی داخلی هم می‌کند. ببینید چقدر تنهایی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Instagram

I got some work done today:)

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

از هر انگشت…

هم شکل و قیافه‌ام دارد شبیه مادرم می‌شود هم دستپختم. این‌ها را البته شماها که دستپخت مادر مرا نخورده‌اید باور می‌کنید. هیچ چیز دست‌پختش نمی‌شود. (البته مسئله دست‌پخت‌ مادرها فقط دستپخت نیست، خاطره است). من سال‌ها قبل آشپزی می‌کردم، منتها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از هر انگشت… بسته هستند