بایگانی نویسنده: لوا زند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

Five men

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

از این قراردادهای انسانی

مدت‌ها قبل آدم جالبی توی زندگی‌ام حضور کم‌رنگی داشت. سر و کله‌اش گاهی پیدا می‌شد. یک جایی بالای کوه‌ها یک کارهایی می‌کرد که دلش را خوش کند. شعر هم می‌گفت. نمایشنامه‌هم می‌نوشت. شعور معاشقه‌ هم خوب داشت. اصلا بهش نمی‌آمد، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از این قراردادهای انسانی بسته هستند

این چیزی‌ است که آدم هی فکر می‌کند تمام شده و دیگر روئین‌تن است، اما هر بار یک جایی تازه‌اش درد می‌گیرد. بعد می‌فهمد که پوستش به قدر کافی کلفت نیست. (همه‌این‌ها عنوان این نوشته است. البته نوشته خانم کنار کارما است نه من.)

من هیچ‌وقت نفهمیدم این مرز بین بلاگ‌نویسی(و نمی‌گویم نویسندگی چون بلاگ‌نوشتن، کتاب نوشتن نیست) و بلاگ‌خوانی، دقیقا کی به خاک‌و‌خون کشیده شد. این ایجاد و پذیرش و فروریختن چه موقع حادث شد. چه شد که یک‌روز بلاگر بیدار شد و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این چیزی‌ است که آدم هی فکر می‌کند تمام شده و دیگر روئین‌تن است، اما هر بار یک جایی تازه‌اش درد می‌گیرد. بعد می‌فهمد که پوستش به قدر کافی کلفت نیست. (همه‌این‌ها عنوان این نوشته است. البته نوشته خانم کنار کارما است نه من.) بسته هستند

بسم‌الله رحمن رحیم زندگی‌ام در حال حاضر بند دو فاکتور عمده است. یعنی در واقع به یکی. اگر اولیه جور بشود، آنوقت به فاکتور دوم بستگی پیدا می‌کند. فاکتور اولیه به سه فاکتور دیگر بند است. اگر اولی بشود، دومی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می‌خواد برم بیروت. خیلی.  

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خورش (ت) مرغ و آلو درست کردم. بر همگان واضح و مبرهن است که هدف از پختن این غذا، خوردن آلوهاست و بقیه چیزها فقط تزیینات دور آلو هستند. ولخرجی هم کردم از آلوهای نازنینم زیاد استفاده کردم. شمردم. پنج … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مطمئن باش. دیگه دوستت ندارم.

بالش می‌ذارم کنار سرم شروع می‌کنم باهاش حرف زدن. یه چیزی بگم؟ نمی‌خندی بهم؟ قول می‌دی؟ نه. می‌خندی. ولش کن. باشه می‌گم. خب می‌دونی. من که دیگه اصلا دوستت ندارم. خب. می‌دونم می‌دونی. یعنی دارم‌ها. نه دیگه مثل اون موقع‌ها. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مطمئن باش. دیگه دوستت ندارم. بسته هستند

دلم میخواست امشب یکی بود که میتونست بهم بگه که نگران نباش. بسپر به من. حلش میکنم. کسی نیست که چیزی رو بشه سپرد بهش. دوران قهرمانان دوایی و مردهای مجازیه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند