نمی‌توانم دروغ بگویم. یک خشمی در من است که خشم سخیفی است. خشمی که نه تنها بی‌دلیل که حقیر است. یعنی مدل من نیست. اما این خشم در من است و می‌ترسم کاری دستم بدهد یا حرفی بزنم که مال من نیست و از یک جایی که نمی‌دانم کجاست به چه تبدیل شده یا چه استیصالی است که اینطور دارد خودش را نشان می‌دهد. همان است. یعنی استیصالی که چند سال قبل اصلا وجود نداشت و حالا دارد از خیلی جاها خودش را نشان می‌دهد و من به جای کاری کردن فقط تبدیلش می‌کنم به خشمی بی‌دلیل و سخفیف…
فکر کنم بخشی از لال شدن و نگفتن و نوشتن هم ترس بیرون ریختن آن است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.