ایمیل زده که می‌دونم گفتی حال و حوصله آدم تازه نداری و دوست تازه نمی‌خوایی و …خجالت کشیدم. یعنی خیلی از خودم خجالت کشیدم که همچین چهره‌ای را گذاشتم اینجا از خودم. یعنی خب خودم گفتم. احتمالا بیش از یکبار که به سراغ من نیایید. خودم می‌دانم که دلیلش این است که اینقدر اخلاق بیرون از اینجایم بد است که رویم نمی‌شود آدم‌ها خود واقعی‌ام را ببینید. می‌ترسم ببینند و بگوید این بود همه اش. آدمی‌زاد است. گاهی فکر می‌کند تصویرش- که آنهم احتمالا اصلا خوش اخلاق نیست- بهتر از خود واقعی‌اش است و می‌ترسد بیاید بیرون از پشت همانم. واقعیت این است که من آدم بسیار حوصله سربر و بی‌خودی ام در معاشرت. واقعیت این است که من یک دوره‌ای آدم هایپری بودم. الان دیگر نیستم. الان ساکت‌ترم. معاشرت‌ با آدم‌هایی که مرا می شناسند سخت شده چرا که دیوانه می‌شوم بسکه می‌پرسند چه شده و چی ات شده . واقعیت این است چیزی نیست. اما آنها که همیشه مرا دیده‌اند که دارم از دیوار بالا می‌روم، حالا نگران هستند که لابد چیزی شده است که من ساکتم. اما چیزی نشده. من کمی آرام‌تر شده‌ام. برای آنها هم که مرا نمی‌شناسند کلا ساکت تر هستم. نمی‌دانم.
اما همه این‌ها به کنار. اگر این دور و برها هستید و خواستید معاشرت کنید بگویید. من ترس‌هایم را کم میکنم. تنها هم هستم. امروز ستاره می‌گفت چرا اینجا آدم ها با هم حرف نمی‌زنند و ساکت اند. گفتم چون آدم هی فکر می‌کند حرف بزند که چه. که چه بشود. با چه کسی؟ و تنهاتر می‌شوند. خیلی تنهاتر.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.