روزی ده بار به خودم می‌آیم که دیوانه! روانی! چکار داری می‌کنی. راه رفته را دوباره نرو. تو که می‌دانی مرگت چیست. تو که می‌دانی درد جای دیگر است. تو که می‌دانی دردت بی‌درمان است، برای چه ادای آدم‌های سالم را در میاوری که حالا اول خط ایستاده‌اند. یکی بیاید بزند توی گوش من. یکی بیاید دوباره یادم بیاورد که من آدم لبخندهای اول خطی نیستم. من اصلا مال بازی نیستم. بازی مدتها پیش شروع شد و من یک جای وسط بازی تمام شدم. حالا چرا توهم می‌کنم لابد تب پاییزه است.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.