اولین بار تو چند سال گذشته که غار ندارم. یعنی نمی‌تونم داشته باشم. اون موقع‌ها هر وقت می‌خواستم می‌تونستم ناپدید بشم. همه دور و بری‌هام این مفهوم من تو غارم رو می‌فهمیدن. نه کسی کارم داشت نه کسی حالمو می‌پرسید. هر وقت می‌خواستم می‌اومدم بیرون.

اینجا باید هر روز مردم رو ببینم. نه تنها ببینم که هر روز جلسه داشته باشم و هر روز مراوده کنم و هر روز با بقیه حرف بزنم. به خاطر کار نمی‌تونم تو شبکه‌های اجتماعی نباشم. باید همه وسایل ارتباطی‌ام روشن باشه و حواسم هم بهشون باشه. غار و مار تعطیله.

بعد هم چارتا دونه آدم می‌شناسم چند وقته. نمی‌تونم انتظار داشته باشم که معنای غار رو بفهمن که. به ملت دو دفعه بگی نه، دفعه سوم فراموش می‌شی. بعد من باز می‌افتم تو دور ای وای من غریب تنهام.

دلم غارم رو میخواد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.