بایگانی ماهیانه: سپتامبر 2011

بیست و دوم سپتامبر دو هزار و یازده

همین روزا یه کسخلی عظیمی ازم سر بزنه که بعدش مثل چی پشیمون بشم. حالا ببین کی گفتم. مثل اون روز که به بچه‌ها گفتم تلفن رو از دستم بگیرید من اس ام اس نفرستم، بعد رفتم تلفن رو پیدا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و یکم سپتامبر دو هزار و یازده

بیابون هی صدام می‌کنه می‌رم چند روز طرف پالم اسپرینگ و بیابونهای اون ورا زیر درخت‌های نخل. دلم جاده بیابونی بی‌انتها می‌خواد. ریدیوهد بخونه. تو باشی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیستم سپتامبر دو هزار و یازده

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

نوزدهم سپتامبر دو هزار و یازده

قاصدک چسبیده به پنجره اتاق خواب کار تو بود؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزدهم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

هجدهم سپتامبر دو هزار و یازده

هزار دلیل برای نخواستن وجود دارد. منظورم نخواستن طرف است. طرفی که آمده و ابراز عشق کرده. ممکن است آدم از اسم طرف خوشش نیاید. ممکن است چاق، لاغر، کوتاه، بلند، زشت، زیبا باشد. ممکن است چشمانش ریز باشد و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

دوست داشتم که این پایین نوشتم دل پیچه مدامت را دارم. راستش این عین تعریف حال این روزهای توهم تو در زندگی من این است. دل پیچه مدامت را دارم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هفدهم سپتامبر دوهزار و یازده

می‌گوید بر خلاف آنچه ظاهرت نشان می‌دهد در رابطه‌های عاشقانه‌ات آدم محکمی نیستی. نه می‌توانی نه بگویی و نه می‌توانی بگویی که کسی را دوست داری. می‌گوید اینطور اگر کسی ادای عاشق بودنت را در بیاورد و تو هم دوستش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفدهم سپتامبر دوهزار و یازده بسته هستند

شانزدهم سپتامبر دوهزار و یازده

مامان عاشق ستار است. از جوانی‌هایش بوده. یک جوری عاشقش است که بابا که هیچ وقت به هیچ کدام از دلبری‌های مامان و ما کاری ندارد، در خصوص ستار مسخره بازی در‌ می آورد. دیروز آمدند سنتاباربارا و قرار شد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شانزدهم سپتامبر دوهزار و یازده بسته هستند

پانزدهم سپتامبر دو هزار و یازده

دارم خونه رو جمع و جور می‌کنم. پایین تمام شد، کامپیوتر- که رادیو جوانش مشغول آصف پخش کردن بود- رو آوردم بالا که همچنان ادامه بده. بعد خب خیلی طبیعیه که برم به عکسات یه دور نگاه کنم وقتی کامپیوتر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزدهم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

توهم، تصویر، تو

کلبه قهوه‌ایست. درخت‌ها کاج و سبز و سرد. آن طرف دور دور یک دریاچه است. با یک اسکله چوبی. من پتو روی دوشم است و دارم روی ایوان سیگار می‌کشم و فکر می‌کنم آیا می‌آید روی ایوان؟ آیا می‌آید روی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای توهم، تصویر، تو بسته هستند