هجدهم سپتامبر دو هزار و یازده

هزار دلیل برای نخواستن وجود دارد. منظورم نخواستن طرف است. طرفی که آمده و ابراز عشق کرده. ممکن است آدم از اسم طرف خوشش نیاید. ممکن است چاق، لاغر، کوتاه، بلند، زشت، زیبا باشد. ممکن است چشمانش ریز باشد و ما چشم درشت بخواهیم. ممکن است شکمش صاف باشد و ما دلمان بخواهد قربان صدقه شکم گرد برویم. چه می‌دانم هزار دلیل وجود دارد. اینجا منظورم دلایل فیزیکی است. اینکه از اخلاق طرف، مدل حرف زدنش، فلسفه زندگی و ….خوشمان نیاید یک دسته دیگر است.
اما یک چیزهایی که دست خود آدم نیست. دست من نیست که قدم کوتاه است یا بلند. مگر آدم قد کوتاه یا قد بلند دل ندارد که عاشق شود؟ اگر من سایز آن سوپر مدل ویکتوریا سکرت نباشم یا صورتم پر از جوش، یا زبانم موقع حرف زدن بگیرید، یا موهایم ریخته باشد اینها که دیگر دست خودم نیست. همه این‌ها هم بنا به تعریف این اجتماع ما شده‌اند ضد ارزش.
آدم‌ها گاهی حرف‌هایی می‌زنند که اثر زخمش هیچ وقت، هیچ وقت خوب نمی‌شود. شاید آدم یادش برود آما آخر جای زخم یک روزی جایی باز می‌شود. صداقت خوب است خیلی هم خوب است. اما می‌شود یک دلیل دیگر پیدا کرد برای رد کردن طرف، حدقل برای گفتنش به او، نه ایراد گرفتن از چیزی که دست خودش نیست. هیچ وقت دست خودش نبوده. این زخم جایش خوب نمی‌شود.  

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.